قابل توجه آقا یا خانم ناظر . این داستان در ژانر جنایی هستش ولی بازم من کلماتی که فکر می کردم باعث رد شدن میشه رو سانسور کردم پس دلیلی برای رد کردن وجود نداره با تشکر فراوان 🙏🏻
نادیا با عجله به سمت اتاقش رفت . او روبان موهایش را باز کرد و سپس خودش را روی تخت انداخت و پتو را تا شانه اش بالا کشید . تقریبا ۲۰ ثانیه بعد در اتاقش زده شد و خدمتکاری که کلر نام داشت گفت : « دوشیزه هوفرد وقت بیدار شدنه . » نادیا صدایش را مثل افراد خسته در آورد و گفت : « بیدار شدم کلر » نادیا از روی تخت برخاست و به دوباره مشغول شانه زدن موهایش شد . لباسش به دلیل رفتن زیر پتو چروک شده بود و او نمی دانست چه دلیلی بیان کند . ( در اتاق مادر بزرگ ) دکتر اسمیت در حالی که مشغول بستن دکمه های آستین پیراهنش بود گفت : « بانو هوفرد کمی از خودتون مراقبت کنید ، چند بار به شما گفتم کم تر شیرینی جات و غذا های پر روغن بخورید ! » مادر بزرگ سرفه ای کرد و گفت : « اوه م...ز...خ...ر...ف...ه ! استفان ( اسم کوچیک دکتر اسمیت ) تو خودت می دونی بیماری من به خاطر قند و چربی نیست ، من به شدت پیر شدم . به زودی کار من تو این دنیا تموم میشه » دکتر اسمیت از روی نام امیدی نفسش را بیرون داد و گفت : « نه بانو هوفرد ، شما می تونید دوباره سر حال بشید فقط کمی رعایت کنید . » بعد رو به هکتور هوفرد ( پدر نادیا ) کرد و گفت : « آقای هوفرد لیست دارو های بانو رو نوشتم لطفا زود تهیه کنید . » هکتور سر کوچکی تکان داد و گفت : « حتما دکتر اسمیت . » بعد از اینکه استفان اسمیت از اتاق خارج شد لیندا هوفرد ( مادر بزرگ ) با صدای ضعیفش که به سختی شنیده می شد گفت : « هکتور نیازی به این کار ها نیست . این حال من طبیعیه ، شما هم می تونید به زودی از شر من خلاص بشید و از اینجا برید . » هکتور هوفرد تعجب کرد و بعد لیندا هوفرد ادامه داد : « می دونم می خواستید از اینجا برید و یک دعوا کوچیک هم داشتید . » هکتور کنار تخت مادر پیرش زانو زد و گفت : « مادر جان ، به این چیز ها فکر نکنید . در حال حاضر فقط سلامتی شما مهمه . »
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
دوستان شرمنده یک بخشش رو اشتباه زدم
استفان اسم کوچیک دکتر اسمیته و ادوارد اسم اون محافظ هستش
-نادیا ؟
+اون نویسنده معروف در آینده رو میشناسم 🍓😚
وای فدات شم 😆✨🤍
😨🤧
چرا ناراحت 😕
نه ناراحت نشدم
باشه 🙂🙃
عالی
😁😊
عالی بود💗🌷
استعداد نویسندگیت فوق العادس🤩🤍
ممنونم 😊
خوشحالم که خوشت اومده 😁
🤍🌱💗🌷💫💖
خیلی قشنگ بود
ممنونم 😽
عالیی مینویسی پریزاد 🧚🏼♀️
ممنونم 🥺✨
عالی بود🧸
ممنونم
عالییی
ممنونم 😊