7 اسلاید صحیح/غلط توسط: Arle انتشار: 6 ساعت پیش 19 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب میخوام داستانی که نوشتمو باهم بخونیم که همش از افکار و ذهنمه و قشنگه خواستین حمایت کنید.
![عکس](/frontend/images/tests/items/17209627763.jpg)
خب اول بیاین با تصویر شخصیت های داستان رو معرفی کنیم. 🙂
نام: توفان
شخصیت اصلی داستان
سن: ۱۶
![عکس](/frontend/images/tests/items/1720962829365.jpg)
نام: آریامهر
شخصیت فرعی داستان
سن: ۱۷
![عکس](/frontend/images/tests/items/1720962867456.jpg)
نام: ایزدیار
شخصیت فرعی داستان
سن: ۱۷
![عکس](/frontend/images/tests/items/1720962925200.jpg)
نام: مانا
شخصیت فرعی داستان
سن: ۱۶
آغاز داستان
دخترک دستانش را باز کرده بود و از ته دلش فریاد میزد..
هیچکس بر قلب شکسته و درد دردناکش سخنی نمیگفت... همگی در سکوت مطلق رفته بودند.
دخترک دکنار دره ای عمیق بزرگ بود و به مرگ فکر میکرد.
ناگهان؛پسرکی از پشت او را گرفت و به سمتی پرتاپ کرد بلند شد و دست او را گرفت و به جایی دور از دره برد پسرک: تو عقلت را از دست داده ای؟ میخواهی بمیری چرا به ان دره شوم نزدیک شده بودی؟
دخترک سوکت کرده است و دست خود را از دست پسر میکشد و راهش را به سمت دره ادامه میدهد.
پسرک اکنون دوباره دستش را میگیرد و میگوید مشکل تو چیست چرا میخواهی بمیری مینواهی جوان مرگ شوی؟
دخترک با فریادی بلند میگوید برا هیچکس مهم نیست برای توهم مهم نباشد دیگرر!!!
پسرک او را شناخت و یادش امد که او توفان است دوست دوران بچگی اش او پافشاری میکرد که نباید اینکار را انجام دهی!!
ولی توفان تصمیم خود را گرفته بود پسرک او را گرفت و به سمت خانه برد توفان دستو پا میزد که باید ولم کنی ولی پسرک او را محکم گرفته بود نزدیک خانه شدند توفان(دخترک) گفت:« آریامهر هستی درست میگویم؟ آریامهر(پسرک) گفت:«درسته است توهم توفان هستی..
توفان گفت خیلی خب من آروم هستم مرا زمین بگذار
آریامهر آرام او را زمین گذاشت و در کلبه را باز کرد چای دم کرد و روی میز گذاشت توفان نشست آریامهر گفت بگو ببینم چرا میخواستی این کار را انجام دهی؟
توفان با بغض گفت:«مگر تو درک میکنی؟
آریامهر گفت:«هرچی در دل داری بگو من درکت میکنم.
توفان گفت:«او مرا نمیخواهد..
آریامهر گفت:«او کیست؟
توفان با آهی سرد گفت او.. ایزدیار
آریامهر گفت: حدس میزدم او است.
نکته: آریامهر و ایزدیار دوستان بسیار صمیمی هستند
آریامهر گفت:«پس اکنون تو درگیر یک عشق یک طرفه هستی درست میگویم؟
توفان گفت آری احتمالا اسمش همین است.
آریامهر گفت:«چه کمکی از دستم بر می آید توفان؟
توفان: تو دوست ایزدیار هستی درست میگویم؟
آریامهر گفت: بله درست است اما عشق بین شما باید نامیرا باشد نه یک طرفه باشد...
توفان همینطور که اشک هایش سرازیز بودند گفت:« آری ولی آریامهر تو میتوانی به من کمک کنی مگر نه؟
آریامهر آهی سرد کشید و گفت: خیلی خب درباره اش فکر میکنم
آریامهر اندکی بعد گفت:«خیلی خب به یک شرط اینکار را میکنم که تو دیگر به مردن فکر نکنی.!
توفان گفت:« حتماً قول میدهم.
سپس توفان بعد از نوشیدن چای تشکر کرد و به سمت خانه حرکت کرد تا به خانه رسید بر روی تخت خود پرید و با ذوق عکس ایزدیار را بر دست گرفت و به آن زل زد.
در صورتی که اکنون در کلبه آریامهر هنوز باز بود و بر روی صندلی نشسته بود و به بیرون زل زده بود و به نگاه های زیبای توفان فکر میکرد.. تا بر صورت خود سیلی زد و گفت:«به خود بگو ببینم آریامهر الان توفان مگر درباره ی تو سخن میگفت که به او فکر میکنی به خودت بیا پسر!
ولی او نمیتوانست از فکرش بیرون بیاید تا اینکه صدای در زدن آمد به طرف در رفت و...
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
خیلی قشنگ بوددد 😭💗
پارت ۲ عم بزارررررر
منتظر پارت 2 هستممم🫠