ملکه گربه‌ ها p2

لونا بخاطر اینکه اون دستبند رو خیلی دوست داشته توراه برگشت دستبند رو دستش میکنه!

در راه خونه یه صدایی میشنوه که میگه کمک کمک ترو خدا کمکم کنید اما اون جا هیچ کس نبود لونا فکر می کرد دیوانه شده اما ممکن بود واقعا کسی نیاز به کمک داشته باشه ! پس دورد بر خودش رو خوب نگاه میکنه

و میبینه که یه بچه گربه توی یه جوی آب گیر افتاده! دوباره صدای فریاد هارو شنید ودیده صدا ها داره از سمت همون گربه ای که توی جوی آب گیر افتاده میاد پس دست به کار شد وگربه رو نجات داد !

لونا فکر می‌کرد داره خواب میبینه اما این ماجرا کاملا واقعی بود گربه از لونا تشکر میکنه و گربه به خونه اش بر میگرده!

ادامه داستان رو در پارت ۳ خواهید دید