خاطره ی شیرین 5

این مدت دوباره صمیمی شده بودیم یک عالمه خوش میگذروندیم و خونه ی میتسویا خوابیدیم خواهراش خیلی بزرگ شده بودن و هنوز هم ناز بودن با آدمای جدیدی آشنا شدم دراکن منو با تاکه میچی و هینا آشنا کرد زوج خیلی گوگولی ای بودن و میتسویا منو با هاکای و یوزوها آشنا کرد و قضیه ی تایجو رو گفت خیلی ترسناک بود باجی هی سعی میکرد منو به چیفویو بچسبونه و چیفویو فقط خجالت می‌کشید و منم واکنشی نشون نمی‌دادم با دخترا رفتیم سینما و خرید الان که با هینا و یوزوها آشنا شدم بهتره چهار تایی دخترونه خوش میگذرونیم و مایکی هم حسودیش میشه، اوه خیلی نازه..!

امشب اما ما دخترا رو دعوت کرد دخترونه خونشون بخوابیم نزدیک خونشون بودم، رسیدم و در رو زدم مایکی در رو باز کرد، چشماش برق زد: اوه! اومدی به من سر بزنی؟ چشمک زد منم خندیدم و گفتم : اوه پررو شدی، اما دعوتم کرده شب بمونم، مایکی : اگه دعوت نکنیم نمیای بهم سر بزنی؟ دوهی: اذیتم نکن دیگه( با خنده گفتم) مایکی: بیا تو رفتم داخل دخترا بهم خوش آمد گفتن بعد کمی خوش و بش رفتیم تو اتاق اما، خیلی داشت خوش می‌گذشت

من همش تو بازی ها میباختم و مجبور میشدم نوشیدنی بخورم و تو صدمی از ثانیه هم داشت رو من اثر میذاشت کمی بعد که به کل م- س- ت شده بودم اما گفت: دوهی رقص (فلان رقص) رو بلدی؟ دوهی: اره بلدم اما: مایکی خیلی رقص اون آهنگ رو دوست داره برو براش برقص دوهی: چرا؟....خجالت میکشم.... اما: اشکالی نداره، قطعا خوب میشه دوهی سر تکون میده و با عجله از اتاق میره بیرون و جلوی مایکی می ایسته مایکی: چیزی شده؟ چرا انقد قرمزی؟ م- س- ت شدی؟ نازه -میخنده-

دوهی آهنگ رو پخش میکنه و شروع به رقص می‌کنه مایکی تعجب کرده و فقط نگاه میکنه، دوهی می‌چرخه و با ریتم آهنگ رقص رو میره، و کمی بعد رقص تموم میشه مایکی می‌خنده و دست میزنه: خیلی خوب انجامش دادی~ از کجا میدونستی این آهنگ رو دوست دارم؟ دوهی سرش رو پایین میندازه و سرخ میشه: اما بهم گفت مایکی می‌خنده و دوهی رو بغل میکنه، با دو دستش صورت دوهی رو میگیره و فشار میده: توت فرنگی کوچولوی ناز!