𒅒𒈔𒅒𒇫𒄆
کنار هم نشسته بودیم اما هیچ حرفی رد و بدل نمی شد ... مثل بچه کوچولوهای دو ساله ای شده بود که کل خونه رو به گ*ند کشیده و الان ساکت نشسته و کفشاشو تکون میده تا دل مامانی به حالش بسوزه و ببخشتش...! اونی که باید الان کز کنه و افسردگی بگیره منم نه تو ! ■از زبان نویسنده■ آسوکا لباشو نیمه باز کرد تا چیزی بگه اما... دوباره لباشو روی هم فشار داد و لپاشو باد کرد ... دستاشو زیر بغلش گرفتو با اخم کم رنگی به چهره ی گرفته ی آیکو خیره شد ... بعد چند دقیقه آیکو بالاخره متوجه نگاه سنگینی که روش بود شد و نگاهشو به آسوکا داد ... ■از زبان آیکو ■ لپاش... یعنی نرمه ؟ دستمو جلو بردم تا به لپاش دست بزنم اما سریع منصرف شدم ...! خیلی خجالت آوره! نمی تونم! اما به نظر نرم میاد ... وایسا ... گونه هام ... حس می کنم دارن آتیش می گیرن !لباشو از هم فاصله داد : +"چیزی شده آیکو ؟ مثل لبو شدی !" چیییییی ؟؟؟ من سرخ شدمممم ؟؟؟ نهههه !! خیلی خجالت آورهههه!! اون الان ... پوزخند زددد ؟ به منننن ؟ 💢 نگاهشو ازم گرفت و به پشت شیشه خیره شد ... منم همین کارو کردم ... و بعدش تا وقتی که برسیم شهربازی هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد ...
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)