ببخشید دیر شد🌝✨
درو بستم و رفتم سمت کمدم انقدر برای بحث با پانسی عجله داشتم که یادم رفت لباسامو عوض کنم به محض باز کردم کرواتم کسی درو باز کرد...خودش بود...پانسی...راستش بعد یکم فکر کردن دیگه بیخیالش شدم...در هر صورت این راز تا اخرین سال تحصیلم پنهان نمیموند بالاخره یجوری برملا میشد...هوفف
پانسی با قیافه ای اویزون خودشو رو تخت پرت کرد و منم پرده رو کشیدم تا لباسامو عوض کنم...
بعد از انجام تکالیفم و مرور درسای فردا نگاهی به ساعت انداختم ۹ شب بود هنوز ۳ ساعت وقت داشتم موهامو از دو طرف و از کف سرم بافتم و بعد کمی کتاب خوندم و خودمو مشغول کردم و بالاخره نزدیکای ۱۲ شد یه بافت کرمی با شلوار مشکی مام پوشیدم و رفتم سمت دفتر سوروس.....
بعد در زدن وارد دفترش شدم که یه طرف دریکو و طرف دیگه پاتر و دیدم و وسطشون هم سوروس ایستاده بود
+خیله خب...حالا که همگی اینجایید...باید برید به جنگل و این گیاه رو برام پیدا کنید...
و بعد عکسی از گیاه رو نشونمون داد یه برگ پنج پر بنفش بود با خالای سبز. عجیب بود ولی خب...!
پاتر پرسید
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
عالی بود🩷✨️
ج.چ.نهههه
چالش : نهههههه
راستی داستانت هم خیلی خوبه 👍🏻
معلومه که نههه
نههههه بکشی بهت آواداکداورا میزنماااا
منم قبلش یه اکسپلیارموس میزنم خلع سلاح شی😂
پس وارد دعوای فیزیکی میشوم😄
به به😀
ما اینیم😂😎
داستانت خیلی زیبا بود🙂🤎
ج چ : نههههه
نههههههه
نه عرررررررررررررررررررررر می زنم مس چی 😭😭😭
پارتم بیشتر کن که مچاله شدم :/
از اون طرف تستچی مه منتشر نمی کنه از اون طرف پارت های کمی که منتشر میشه 😭
یسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس...
بعد صد سال 🥹💚❤️💙💛
🌝✨