داستان هری پاتر (هاگوارتز)p1

خب همه ی شخصیت ها اینجا نامه شون رو گرفتن و هم دیگرو تو خیابان دیاگون ملاقات می کنن و شخصیت اصلی در داستان نیست بریم سراغ داستان 🖤💚🖤💚🖤💚

تو خیابون دیاگون همه جا خیلی شلوغ بود همه با خانواده یا دوست هاشون اومده بود یه پدر پسر اونجا بود پرفسور لوپین بود با پسرش تد لوپین به همراه چو و لونا اون یکی طرف خانواده مالفوی و بلک و کین اونجا بودن یعنی دراکو مالفوی درینا مالفوی دیانا مالفوی شارلوت مالفوی کیت کین و الیزابت بلک از اون یکی طرف یه مرد گنده بود همه میگفتن او یکی از پرفسور های هاگوارتز بود با یه پسر که همه ازش حرف می زدن چیزی به ساعت ده نمونده بود همه جادوگران به سکوی نه سه چهارم میرفتن تا سوار قطار هاگواتز بشن یکی تو کوپه ها میرفتن تد لوپین ،لونا لاوگود و چو چینگ به یه کپه الیزابت کیت پانسی تو یه کوپه دراکو درینا و دیانا و شارلوت تو یه کوپه هری و هرمیون و رون تو یه کوپه بودن یواش داشت شب میشد

همون مرد گنده اونجا هم بود و با قایق همه به طرف هاگواتز می رفتیم تو اون قلعه بزرگ همه داشتن با هم آشنا میشدت تا اینکه یه زن اومد و گفت :به هاگواتز خوش اومدین من پورفسور مک گونگال هستم قبل از ورود به سرسرا باید به چند گروه تقسیم بشید گروه های گریفیندور ریونکلاو هافپاف و اسلیترین و تا وقتی که اینجایین گروه هاتون مثل خانوادتون هستن الیزابت اونجا با متیو و مایو آشنا شد و دراکو گفت پس حقیقت داره شایعات تو ی قطاار هری پاتر به هاگواتز اومده اینا کرب گویل نوچه هام درینا دیانا خواهرام الیزابت کیت و شارلوتهم دوستام هستن منم مالفویم دریکو مالفوی رون اونجا یه پوز خند زد دراکو کفت به نظرت اسمم بامزست تو ام که یه ویزلیی از لباسات پیداست بزودی میفهمی که با اون مدلاش دوست نشی منم میتونم بهت کمک کنم هری گفت خودم میتونم تشخیص خوب بد رو بدم و بعد هری به دیانا نگاه کرد مک گونگال اومد و گفت بیای تو

اونجا خیلی شلوغ بود مک گونگال گفت وقتی ایمتون رو میخونم بیان جلو بعد گفت هرمیون گرینجر کلاه گفت امممم گریفیندور همه تشویقش می کردن و بعد گفت دریکو مالفوی کلاه گفت اسلیترین بعد تد لوپین لوپین بزار امم ریونکلاو بعدی رونالد ویزلی او یه ویزلی دیگه گریفیندور الیزابت بلک او سخته بزار ببینم اسلیترین صدای تشویق همه جا بود بعد هری پاتر ام خیلی سخته ام تو وجودت کلی شجاعت می بینم ام گیریفندور کیت کین تو باید بری به اسلیترین بعد دیانا مالفوی یه مالفوی دوباره گیریفندور دراکو تعجب کرد شارلوت مالفوی آها ریونکلاو بهد درینا مالفوی کلاه بلافاصله گفت اسلیترین دراکو داشت به کیت نگاه می کرد