فرزند دریا p⁵
بعد شنیدن داستان زندگی قبلیم که خیلی شوکه شده بودم، تعداد زیادی سوال های بی جواب داشتم که باید از آیسا میپرسیدم در همین حین بازوی ایسا رو گرفتم و گفتم :« آیسا میدونم الان وقتش نیست ... ولی باهات باید صحبت کنم !»
آیسا منو به اتاقش برد و درو پشت سرش قفل کرد. و روی تخت نشست و گفت :« میدونم خیلی شوکه ای ... هر چی سوال داری بپرس » پرسیدم :« اون هیولاهه همونی که از روح ماه متنفر بود یی سون بل رو میگم ...» ناگهان آیسا گونه ام را نیشگون گرفت و گفت :« تو نباید اسمشو بیاری !» گفتم :« پس چرا خودت اسمشو آوردی ؟» آیسا در جواب گفت :« چون من قدرت مقابله باهاش رو دارم ولی تو هیچ چیزی نداری که رو به روش ب ایستی !». 💙💙💙💙💙💓
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی بود
ولی خوب خیلی کم بود ❤️🔥❤️🔥
شاید پارت بعدی قرارها هیجانی تر باشه