خاطره ی شیرین 4

بعد از آغوش و نوازش همه پیش هم نشستیم همه عجیب نگام میکردن منتظر بودن چیزی بگم که کازوتورا گفت: دوهی، کجا بودی؟ دوهی: آ-آمریکا ، باجی: چرا چیزی نگفتی؟ دراکن: چرا رفتی؟ میتسویا : میدونی چقدر نگرانت بودیم؟ پاه چین: تو رسماً همه مون رو دیوونه کردی دوهی: ر-راستش خانواده ام میخواستن م-من اونجا درس بخونم، من اینو نمی‌خواستم...ولی چاره ای نداشتم حتی تهدیدم کردن هر چیز که دوست دارم و ازم میگیرن و اونا حتی نمیزاشتن با شما ارتباط داشته باشم، ۲۴ ساعت روز رو باید درس میخوندم، ۵ سال تحمل کردم و خودم رو بخاطرشون عذاب دادم، امتحان آخرم نمره ی چندان خوبی نداشت و اونا تهدیدم کردن به شما آسیب میزنن... چون فکر میکردن دلیلش وجود شماهاست م-من به پلیس گفتم... اما: جدی زنگ زدی؟

گریه میکنم و میگم: اره...دیگه تحمل نداشتم... پاه چین: اگه انقد سخت بود چرا زودتر گزارششون نکردی؟ دوهی: اونا خانوادم بودن، چطور می‌تونستم؟ ولی دیگه صبر منم تموم شد همون‌طور که گریه میکنم، سرم رو به پایین خم میکنم مایکی صورتم رو به سمت خودش میچرخونه و اشکام رو پاک میکنه...مایکی: حتما خیلی سختی کشیدی... کازوتورا: ما دیگه کنارتیم،اما: اشکالی نداره دوهی ما میبخشیمت، پاه چین: دیگه ناراحت نباش، دراکن: خوبه که همه چی به آرومی تموم شد دوهی: یعنی اشکالی نداره؟ پنج سال بدون اینکه هیچی بگم بهتون نبودم...مایکی: مهم اینه الان کنارمایی و ازت ممنونیم....تو بغل مایکی گریه میکنم و آرامش میگیرم

و کمی بعد که جو بهتر میشه: باجی: ولی چرا امشب انقدر به خودت رسیدی؟ بخاطر یک شخص خاص؟ پاه چین: شاید مایکی، شونه هاشو بالا انداخت و چشمکی زد دراکن: هی چرا بحث احساسیمون رو اینطوری خراب کردی؟؟ من سرخ شده بودم، کازوتورا: هی قرمز شده این یعنی اره!! من: نه! فقط خجالت کشیدم نمی‌دونستم چی بگم، اینطوری نیست! باجی: پس اگر نیست که هیچی ( پوزخند میزنه)خب تو که دوست پسر نداری تو این چند سال که نمیتونستی ، یا صبر کن داری؟ مایکی داشت با تعجب و انتظار نگاهم میکرد و منم گفتم: نه

باجی: پس می‌خوام با یکی از دوستام آشنات کنم خیلی مهربونه و دوست دختر هم میخواد، آدم خوبیه به هم میاین. میتسویا: منظورت چیفویوعه؟ باجی: اره. تا چند ساعتی حرف زدیم از این چند سال و خندیدیم خیلی حس خوبی داشت عین قبلا بود حس میکردم دوباره یک بچه دبیرستانی ام! بعد از مدتی کم کم همشون رفتن من و اما و مایکی و دراکن مونده بودیم دراکن رفت بیرون و به اما هم اشاره کرد اما به مایکی چشمک زد و رفت بیرون چند دقیقه بود که منو مایکی ساکت بودیم و به اینور و اونور خیره شده بودیم که مایکی گفت: امشب خیلی خوشگل شدی سرخ شده بودم این قبلا برای من و مایکی جوابش خنده و تشکر بود ولی الان خیلی خجالت میکشیدم و گفتم:م-ممنون