رمان دوستی دردسر ساز🍯

پـارت دوم: اومدم بیرون و بعد از پوشیدن لباس های صورتیم و خشک کردن موهای لخت و صافم رفتم ناهار بخورم. ناهار قرمه سبزی داشتیم😍🥰 با دیدن قرمه سبزی از خود بیخود شدم و مثل ق.حطی زده ها حمله کردم به غذا 🤪 بعد از خوردن سفره رو جمع کردم که خواهرم تیدا از راه رسید.✨ با دیدنم سلام کرد و با خوشحالی گفت: _خوب دادمش امتحان رو 🥰🪄 +آفرین، بیا غذا بخور 🤍 _باشه✓ +من میرم تو اتاقم درس بخونم فردا امتحان دارم بقیه سفره با خودت. منتظر جواب نموندم و زود رفتم تو آرامش بخش ترین مکان خونه: اتاقم کتابام رو از کوله در آوردم، میزم رو مرتب کردم و شروع کردم. اسلاید بعد(:

وقتی به خودم اومدم ساعت 6بود و منم کتابم رو خونده بودم خسته شده بودم تصمیم گرفتم 5 دقیقه گوشیم رو چک کنم. گوشیم رو از کشو در آوردم 📲 اینترنت ام رو روشن کردم تارا پیام داده بود رفتم تو روبیکا نوشته بود: _سلام نگار خوبی؟ بیا چت کنیم جواب دادم: +سلام ممنون، حالت خوبه؟! چت چی؟ امتحان داریم! 😮‍💨 انگار منتظر جوابم بود گفت: _یا ابوالفضل یادم رفت بدبخت شدم! هیچی نخوندم😵‍💫 +آفرین، هزارماشاالله 😂😂 _آقااااا اذیت نکن، من رفتم😵‍💫بای +بای انیشتن😂😂 مامان اومد داخل اتاق...... اسلاید بعد(:

مامان اومد داخل اتاق: _نگار مامان پاشو آماده شو بربم خونه خالت اینا +ماماننننن من نمیام _یعنی چی من نمیام براچی؟؟؟؟ هرچی میشه من نمیامممم!! _مادر من امتحان دارم پس فردا امتحانم رو یک نمره خوشگل صفر ببرم شما با من چیکار میکنی؟ بزار من بمونم درسمو بخونم خودم از خالم معذرت میخوام، لطفا 🙃 +باشه! _مرسیییی💙🤍 +خب پس ما رفتیم زود بخواب تا صبح بیدار نمونی ها! _باشه خداحافظ _خداحافظ خوشحال از پیروزیم بودم که تارا پیام داد نگارررر میگم چقد خوندی؟ نوشتم: _همشو. +خوشبحالت، من نخوندم کمکم کن چیکار کنم؟؟؟ _الکی پیام نده برو درستو بخون +همین؟! _از این بهتر؟ بدو تا صفر نشدی🏃‍♀️ +باشه خداحافظ😐 _خداحافظ گشنم بود رفتم تو آشپزخونه تا یه چیزی بخورم. از اونجایی که هیچی در یخچال گرامی حضور نداشت و منم انقدر کدبانو بودم که حتی بلد نبودم یه تخم مرغ درست کنم. 🤓 اسلاید بعد(:

بنابراین زنگ زدم به مامانم و بهش گفتم میخوام غذا سفارش بدم و اونم قبول کرد. خوشحال از فرصت استفاده کردم و پیتزا و نوشابه سفارش دادم🥰 بعد از اوردن پیتزا ی خوشمزم🥰رفتم و شروع کردم به درس خوندن🪄 همزمان تایمر رو ساعت 11تنظیم کردم تا دیر نخوابم. شروع کردم و خوندم و خوندم و خوندم😮‍💨 فردا امتحان عربی داشتم درسی که توش ضعیف بودم😧 خوندنم تموم شد ولی هنوز ساعت زنگ نخورده بود 😵‍💫 نمونه سوال حل کردم تا بالاخره وقت تموم شد🤓 هوفی کشیدم و کیفم رو برای فردا آماده کردم. 🏃‍♀️ زود اتاقم رو مرتب کردم و روی تخت دراز کشیدم و به خواب عمیقی رفتم....... اسلاید بعد(:

🤍پارت دوم رمان تقدیم به شما🤍 ممنون از ثبت نگاهت و ممنون میشم لایک کنی و کامنت بدی❤✨ چالش: از رمانم راضی بودی؟ اگه ایده ایی براش داری حتما بگو✨🪄 بای🥰