قسمت ۲۲؟ این داستان: بروس، تونی و پپر....
رفتم حموم. از همه جام رنگ سبز میومد بیرون رسما. بعد از یک ساعت دوش آب گرم، اومدم بیرون. خودمو خشک کردم و یه لباس نو پوشیدم. نزدیک دو هفته بود که پیش بروسم، و شاید باورتون نشه ولی خیلی خوش میگذشت. من داشتم کم کم تبدیل به یه آشپز درجه یک میشدم.😂 بروس هم دو روز در هفته میرفت دانشگاه تا تدریس کنه. وقتی هم میومد خونه من مجبورش میکردم تا بهم مخلوط کردن مواد خطرناک و یاد بده. واقعا حس میکنم یه جا بدردم میخوره. به هر حال الان میتونم با مخلوط کردن بعضی مواد ،جون یه نفرو نجات بدم، یا بکشمش.🦦
روزایی که بروس از دانشگاه میومد من واسش غذای ایرانی درست میکردم و مجبورش میکردم تا بخوره و نظرشو بگه. شاید فکر کنین این کار خیلی دیکتاتورانس، ولی! خداوکیلی چرا نباید یکی از فسنجون خوشش بیاد؟ اما! از بقیه غذاها خوشش اومد. مگه نه بروس!؟ بروس: هاع؟ آره آره راست میگه، ماکارانی خیلی خوشمزه ست. صبا: هوی نمیخوای ادامه ی درس دیروز و بهم بدی؟ بروس: رسما معلم مجانی گیر اوردیا! من پول میگیرم اینارو درس میدم. صبا: خب پس از این به بعد داشتی میومدی خونتون ،غذا هم بگیر. بروس: ببخشید ، اشتباه کردم. ولی جدی، تموم شد. چیزی ندارم که بخوام بهت یاد بدم. تو الان همه ی اصلی هارو بلدی.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
عالیـــــــــ بود
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
جهت حمایت از شما