امروز اومدیم با یه داستان جالب به همراه شعری که خود خیام در این زمینه گفته.
روزی روزگاری خیام زیر درختی نشسته بود و مشغول خوردن می از کوزهای بود که همراهش بود، اما ناگهان توی همون حالت دستش میخوره به کوزه و کوزه میشکنه خیامم شروع میکنه به شعر گفتن و رو به آسمون میگه:
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
خیام داداش ما از تو درس ایمان میگرفتیممم
ای بابا..
از خیام بعید بود 🤣🤣
آره والا:))