سلام. میدونین امتحانی خرداد نزدیکه؟ یه عذاب الهی تو راهه.... ام ببخشید میگفتم. اومدم قسمت ۲ این داستان تقارن رو بزارم و امیدوارم خوشتون بیاد. لایک و کامنت فراموش نشه.( دیگه زیادی حرف زدم😐)
(چون این یه حرف ارزشمنده. انتظار داشتی بگم سحر آمیز؟ اما نه فقط توی فیلم ها این چیز ممکنه.) بعد در حالی که چراغ قوه را به سمت صورت خودش گرفته بود و نور همچون خورشید به صورتش می تابید حرف های به نظر ترسناکی زد. ریوا کمی به او زل زد و با خود گفت:(( شاید بخاطر مصرف نوشیدنی های الکلی باشه.)) و به زمین خیره شد.
پس از آنکه نشست؛ چشمانش را آرام بست و به مادرش فکر کرد. او آشپز ماهری بود. مهربان و گرم صحبت می کرد و همیشه چهره ی شادابی داشت. ریوا با اینکه پسر بود ولی دوست داشت مثل مادرش باشد. هر چند که در روستای آنها این جور دسته از افراد،مسخره می شدند ولی ریوا چند غذا را از مادرش یاد گرفت و به او قول داد که وقتی به شهر رفت یک روز بزرگترین آشپز جهان شود.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
خوشحال میشم داستان من رو هم بخونید
و نظرتون رو بگید (:🌷
سلام یسنا منم طنین برای کسانی که دارن این رو میخوانند میگم من بهترین دوستش هستم و آمدم دنبال کنندگانش را بدزدم حالا هرکی دنبال کنه دنبال میشه بودو بیا