" انسان علیه انسان"⁴

لطفاً قبل از شروع داستان توضیحات تست رو بخونید: اون موقع شب تقریباً هیچکس اون بالا نبود به جز دو تا دختر که واقعاً ظاهرشون جلب توجه می‌کرد. اولین موهای مصری و چتری صافی داشت و یک کتجین ساده با شلوارک لی پوشیده بود دومی کارگاه پوشیده بود با یه تاب و موهاشم تا بالای شونش بود عینک فلزیشم هر از گاهی توی دفتر یادداشت کنارش چیزی می‌نوشت و دومی طوری با خودش حرف می‌زد که انگار داره تمام متن کتابو حفظ می‌کنه

کارولین- ۸:۵۰ بعد از ظهر-۲۵ مارچ: باتانیا نشسته بودیم و داشتیم روی مقاله فردا کار می‌کردیم. اگه درست پیش می‌رفت احتمالاً بهترین ارائه کلاسمون می‌شد آخه توی کلاسمون بچه‌ها اونقدر که باید درس خون نبودند یه دختر اومده بود بالا که خیلی ضایع از پشت کتابش زوم کرده بود رو ما:)) تانیا هم که انگار نه انگار سخت داشت تلاش می‌کرد که این متنو حفظ کنه. نمی‌خواستم اذیتش کنم به هر حال فعلاً تانیا تنها فردی است که به نظرم لیاقت عشق و آرامشو داره الان هم بهتره اولویتم رو از دختره به ارائه فردا تغییر بدم به هر حال من کارولین اونجرزم!

تانیا- ۸:۵۵ بعد از ظهر- ۲۵ مارچ: مشغول حفظ کردن متن کتاب بودم به همون شیوه قدیمی دیگه اهمیتی نداره که مردم فکر کنند من دیوونم کارولین هست تا ازم دفاع کنه ولی الان کارولین بدجور توی فکر رفته بود و از ظاهرش معلوم بود الان یه موضوع مهم داره برای فکر کردن تو همین فکرا بودم که دیدم دو تا دختر روی میز روبرویی نشستن یکیشون انگار بیش فعال باشه و اون یکی مثل وقت‌هایی که من کتاب می‌خونم انگار توی کتاب غرق شده بود..

دیگه بسه هر دوشون« کارولین و اون دخترا» هی یواشکی همدیگرو نگاه می‌کنند باید وارد ماجرا بشم: تانیا دست کارولین رو تکون داد و کارولین که تازه به خودش اومده بود از جا پرید و گفت: ترسوندیم دیوونه! چی شده؟ تانیا با لحنی که معلوم بود از کلمه استفاده شده کارولین ناراحت بود ادامه داد: بیا یکم برای روابط بشری ارزش قائل بشیم و با اون دوتا آشنا بشیم. کارولین مثل همیشه سری تکون داد و کیفشو برداشت و کتابو دستش گرفت تانیا هم کتی که روی تاپش می‌پوشید رو برداشت و کتابش انگار اون دوتا بدون هیچ دلیلی یه میز چهار نفره رو انتخاب کرده بودند.

همونطور که اونا داشتن از دور میومدن آناستازیا با نگاه مضطربی به آستوریا نگاه کرد و اون رو از توی سرزمین رویاهاش بیرون کشید.