دوست خوب

مامان بابای لیلی ، تصمیم گرفتن که لیلی رو تو ی مدرسه ی دیگه بذارن . لیلی شبانه روز گریه زاری می‌کرد. دلش برای خانم فیلی که معلم کلاس اولشون بود تنگ میشد . همینطور دوستاش .

لیلی دوستای زیادی داشت ،اما یکیشونو خیلی دوست داشت . یکی به اسم ایم . ایم هم لیلی رو دوست داشت . اما ایم یه روز بهش گفت : من فقط با کسایی دوست میشم ، که تا ابد با منن ، ولی تو داری از این مدرسه میری و من میخوام باهات قهر کنم . ایم رفت و با ، بت ، که دشمن لیل بود دوست شد

بت ، یه بار تو خوراکی لیلی ، سس تند ریخت . یبار هم به معلم گفت که ، لیلی امتحان هارو تقلب میکنه . اما لیلی تقلب نکرده بود. لیلی همیشه از بت بدش میومد. چند روز دیگه لیلی رفت به یه مدرسه ی جدید . دو هفته گذشت و ، لیلی که فقط کلاس دوم بود هیچ دوستی پیدا نکرد . سعی می‌کرد بامی رو فراموش کنه ، اما نمیتونست

بت ، یه بار تو خوراکی لیلی ، سس تند ریخت . یبار هم به معلم گفت که ، لیلی امتحان هارو تقلب میکنه . اما لیلی تقلب نکرده بود. لیلی همیشه از بت بدش میومد. چند روز دیگه لیلی رفت به یه مدرسه ی جدید . دو هفته گذشت و ، لیلی که فقط کلاس دوم بود هیچ دوستی پیدا نکرد . سعی می‌کرد بل رو فراموش کنه ، اما نمیتونست

بعد دو هفته ، لیلی یه دختری هم سن و سال خودشو دید که داشت گریه میکرد . لیلی رفت سمتش گفت : سلام ، من لیلی هستم. چرا ناراحتی. ؟ برا چی گریه میکنی ؟ . دختر گفت : من هم تارو هستم . مامان بابای من توی انگلیس زندگی می‌کنندو منو سپردن پیش خاله‌ی بابام.

تارو ادامه داد : خاله ی بابام ، خیلی زن بد اخلاقیه و همیشه منو کتک میزنه . اسمش هم لند است . بهم گفت که اگه امتحان ریاضیمو. بد بدم ، منو میزنه و دیگه نمیذاره بیام مدرسه . لیلی گفت : من کمکت میکنم که امتحان خوبی بدی . لیلی یاد موقعی افتاد که بل ، تو ریاضی به لیلی کمک می‌کرد و فرمول های خوب بهش یاد میداد .

لیلی و تارو باهم ریاضی کار کردن و تارو بهترین امتحان رو داد . از اون به بعد لیلی و تارو زنگ تفریح ها باهم بازی می‌کردند ، خوراکی هاشونو باهم تقسیم می‌کردند ، ریاضی کار می‌کردند و .... تارو و لیلی ، دانشگاه رفتن . یه روز توی دانشگاه ، لیلی بل رو دید .

بل اومد نزدیک لیلی و گفت. : اون دختر ، یه کلاهبردار بود . تو بهترین دوست بودی لیلی . من قدرتو ندونستم . و بعد بل گریه کنان گوشه ای نشست. تارو به لیلی گفت : اون دوستته لیلی ، هر آدمی اشتباه میکنه . اشتباه کردن برای اینکه که دوباره امتحان کنی . لیلی سمت بل رفت ، دستشو گرفت و گفت. : تو هم بهترین دوست دنیایی

تارو گفت : اگه حرفاتون تموم شد ، باید بگم که خانم معلم منتظرمونه . بل و تارو و لیلی خندیدن و دست همو گرفتن و رفتن .