قسمت ۱۶؟ این داستان: محموله دزدی شده؟ توجه توجه: قسمت ۱۵ در نظرات قسمت ۱۴ قرار گرفته.!
ناتاشا با دست به من میگفت: نکن برو عقب! عقب عقب رفتم و با تفنگم به سر یارو شلیک کردم! افتاد زمین. سوار موتور شدیم و فرار کردیم. ناتاشا: فکر نکردی یه وقت تیر بخوره به من؟ صبا: فکر نکردی نزدیک یک ماهه داری تیراتدازی بهم یاد میدی؟ ناتاشا خندید و گفت: چرا ..... و ممنونم. کار بزرگی کردی. با اینکه خودم میتونستم نجات بدم خودمو. گفتم: تا قسمت تشکرش کافی بودا! رسیدیم خونه، با ناتاشا شام خوردم و رفتم لالا. صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب پاشدم. گوشبم وکه برداشتم دیدم تونه. با صدای خواب آلود گفتم: بله؟ چیشده؟! گفت: شما نمیخوای برگردی؟ همینجوری که دشیب فرار کردی، نمیخوای بیای؟ از رو تخت بلند شدم و گفتم: چیه؟ دلت واس من تنگ شده؟ فکر کردم بدون من بهت خوش میگذره! گفت: بهم که خوش میگذره ولی میترسم پیش ناتاشا خشن شی. میدونی آدم کش شدن واست خوب نیست فکر کنم. گفتم: شما نگران من نباش، برمیگردم پس فردا. خدافظ! تلفن و قطع کردم و رفتم تا دست و صورتم بشورم. صبحونه رو که خوردم با ناتاشا دوباره حرکات رزمی و کار کردیم. ایندفعه دیگه از ناتاشا هیچ مشتی نخوردم. و واقعا خوشحال بودم از این بابت
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
داستانت لایک شد 🌷
داستانم لایک شده 🙏
اسمش: دخترک گمشده 🍁
پین زیبا ؟
پارت ۳۲مون نشه؟
جوری که با این داستان مثل بار اول حال میکنم
ووویییی، پروانه ای شدم🦋