دخترک گمشدهp5_𝕿𝖍𝖊 𝖑𝖔𝖘𝖙 𝖌𝖎𝖗𝖑ღ

ربکا نگاهی تحدید امیز به دراکو کرد و گفت :ولش کن» دراکو گفت : دیدین پاتر به جز نامه ی هاگرید تا الان هیچی دريافت نکرده؟بعد من هر روز برام از طرف خونه شیرینی میارن» و غرور خاصی را چاشنی صورت بی روح خویش نمود. ربکا خشمش به جوش امد گفت :بس کن دیگه اون بدخت خانواده ای نداره که براش شیرینی بفرستن» دراکو که گویا غرورش شکسته شده بود گفت :خیل خب بابا خیل خب» کرب و گویل در سمت چپ دراکو چیزی را در گوش هم زمزمه کردند اما کسی متوجه نشد. هوا صاف بود و نسیم صبحگاهی ملایمی می وزید، جادو اموزان اسلیترین ازجمله جنا، ربکا و دراکو به سمت کلاس پرواز که در محوطه اجرا میشد رفتند. پس از گذر از زمین شیب دار به یک محوطه ی هموار رسیدند که در نزدیکی جنگل ممنوعه بود. انها زودتر از گروه گریفیندور رسیدند.

اما خب چندان نیز زود نرسیده بودند زیرا میتوانستند گروه گریفیندور را از جمله هری پاتر، گرنجر و ویزلی را ببینند که با سرعت به سمتشان می امدند. خانم هوچ، استاد پروازشان نیز از راه رسید. مویش کوتاه و جو گندمی بود، چشمانش همانند شاهین کهربایی بود. با لحنی بدخلقانه و عصبی گفت : وایستادین منو نگاه میکنید؟ کنار یک جارو برید. زود باشین.» جنا، دراکو و سپس ربکا در کنار هم ایستادند. جاروی جنا کهنه و از رنگ افتاده بود. خانم هوچ گفت :دستتون رو بگیرید و بگید بالا!» همه فریاد زندن «بالا» جاروی پاتر بلافاصله بالا امد و جارو جنا و هرماینی فقط روی زمین می غلتیدند و تقریبا بار سومی که میگفتند «بالا» به سمتشان امد. جاروی دراکو بار دوم به سمتش امد. خانم هوچ به مالفوی گفت مدت هاست که اشتباه جارو اش را میگرفته است در همان لحظه صدای پوزخند هری پاتر و رون ویزلی و دیگر گریفیندوری ها به سمت دراکو شلیک شد.

و سپس ادامه داد :یک - دو و.... اما نویل چنان نگران و هراسان بود که پیش از سوت خانم هوچ به هوا پرید. خانم هوچ فریاد زد و گفت :هوی... پسر وایسا کجا؟» اما نویل لانگ باتم با سرعت بسیاری به بالا حرکت میکرد. چهار متر... هفت متر... نه متر... جنا میتوانست چهره ی اورا ببیند که چطور ترس بر ان قبله کرده و بر چهره اش حکمرانی میکند. شترق! نویل با صورت بر زمین افتاد اما جارو اش به سمت جنگل ممنوعه به پرواز در امد و لحظه ای بعد از نظر پنهان شد خانم هوچ به نویل نزدیک شد و اهسته با لحنی متفاوت و مهربانانه گفت : چیزی نیست اما... خب فقط دستت شکسته... خوب میشه بلند شو باید ببرمت جای خانم پامفری»

نویل لنگ لنگان راه میرفت و به دنبال خانم هوچ خودرا سوق می داد. پس از ان دراکو زد زیر خنده و گفت :قیافه اش رو دیدی ربکا؟ خرس گنده!» ربکا نیز خنده ای موقت و کم سر داد. جادو آموزان اسلیترین به جز جنا که تنها یک پوزخند زد به لب های خشک شده ی او پیوستند؛ خنده ای سر دادند. ایلین جونیور با اوقات تلخی گفت : تمومش کن دراکو!» پانسی پارکینسون با حالت مسخره ومضکی دستان خودرا بالا و پایین کرد و گفت :آیلین... داری از یه خرس گنده دفاع میکنی؟ نه بابا!؟» آیلین گفت :پانسی خفه شو» پانسی حرفی نزد و روی خودرا به سمت دراکو برگرداند گویا توقع داشت دراکو از او دفاع کند، اما چنین اتفاقی نیوفتاد و دراکو خودرا به سمت یاد اوری که روز قبل از کلاس پرواز یا همان دیروز از طرف مادربزرگ نویل به او رسیده بود؛ نزدیک شد. پانسی پارکینسون به شدت خشمگین و ناراحت شد، او در این باور بود که دراکو از او حمایت و دفاع میکند اما چنین رویدادی رخ نداد. «بیچاره پانسی 😂😑»

و جنا نیز متوجه شده بود بنابراین بی اختیار پوزخندی زد و پانسی با همان حالت عصبی اش رویش را به جنا برگرداند و جنا دوباره نیز خنده ای سر داد. پانسی فریاد زد :تمومش کن جنا مگه من شوخی دارم» اما جنا نمیتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و پس از جنا خنده ی بقیه اسلیترینی ها و پوخند دراکو نیز جنا را یاری کردند. دراکو همانطور که به یادآور می‌نگریست ان را برداشت و گفت :این یاداوره نه؟ خیلی دوست دارم ببینم دوست خرس گنده ی گریفیندوری ها چطوری دنبالش میگرده وقتی رو درختِ» و پوزخند زد. هری پاتر خودرا به سمت مالفوی سوق داد و اهسته لب از لب برداشت و گفت :مالفوی... اونو بده به من» دراکو پوزخندی زد و گفت : اوه واقعا؟» مگر میشود جادو اموز مشهور اسلیترینی و پسرکی که زنده ماند با هم در یک قاب دعوا و تنش راه بی اندازند و کسی کنجکاو نشود و به انها توجه نکند؟! حتی جنا که گویا هیچ چیز برایش مهم نبود، در کمال سکوت به سر میبرد. تنها صدایی که در انجا شنیده میشد، صدای خش خش چمن ها با نسیم روح نواز صبحگاهی بود. اما خب پاتر دوباره با صدایی رسا و بلند تر گفت :میگم به من متوجه میشی؟»