7 اسلاید صحیح/غلط توسط: Yelena انتشار: 2 هفته پیش 12 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست

قسمت ۱۴؟ این داستان: هایدرا؟



لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.

سایر تست های سازنده

نظرات بازدیدکنندگان (21)
  • قسمت ۱۵ اینجاست! این داستان: ماموریت غیر ممکن! با ناتاشا.(توجه توجه بالای اسلاید ها عدد زده شده به ترتیب بخوانید)

  • ۱۶
    ناتاشا با دست به من میگفت: نکن برو عقب! عقب عقب رفتم و با تفنگم به سر یارو شلیک کردم! افتاد زمین. سوار موتور شدیم و فرار کردیم.

  • ۱۵
    که تمام چراغ های اونجا قرمز شد و آژیر ها ردشن شدند. ناتاشا: کی دیدت؟ گفتم کسی من و ندید . فقط یکیشونو بیهوش کردم. گفت: بدنشو چیکار کردی؟ همونجا یادم افتاد باید بدنشو قایم میکردم. با سکوتم گفت: ولش کن فهمیدم چه گندی زدی. بیا دنبالم! داشتیم‌ فرار میکردیم که جلوی در پر از نگهبان بود! ناتاشا میز و برگردوند و ما پشتش نشستیم تا تیرهاشون بهمون نخوره. ناتاشا همشونو با تفنگ زد . دوباره شروع به دویدن کردیم، از در که رد شدیم یکی ناتاشا رو گرفت! یه مرد گنده بود‌. گفت: سلاحتو تحویل بده وگرنه میکشمش!

  • ۱۴
    داشتم ناتاشا رو میدیدم که دور میشه. تو دلم گفتم آخه چرا من نباید وارد اونجا شم. اه! ناتاسا رو راهنمایی میکردم. از یه جایی به بعد ناتاشا از دید خارج شد. منم که بالای تپه نشسته بودم حوصلم سر رفته بود. به خاطر همین رفتم پایین و وارد پایگاه شدم. از کنار داشتم رد میشدم که به یه نگهبان برخوردم. با کنار تفنگ زدم تو سرش. و فرار کردم سمت دری که ناتاشا بود. دیدم داره یه جعبه رو با یه جعبه ی دیگه جاگزین میکنه. سریع اونار و عوض کرد و برگشت. منو دید! اومد سمتم و گفت: اینجا چیکار میکنی!

  • ۱۳
    رفتم و اومدم دوتا کلت از جیبش دراورد و داد بهم. گذاشتم تو کمربندم و با موتور رفتیم. به مقصد رسیدیم. بالای یه تپه وایساد و با دوربین داشت پایین و نگاه میکرد. رفتم دیدم پایگاه A .I.M اون پایینه. گفتم: از تو طول راهه دارم ازت میپرسم، ما برای چی اینجاییم؟ گفت: یه قطعه و از توی شیلد دزدیدن ، قراره برش گردونم. یکی از ایرپاد هاشو دادم بهم و گفت: اینو بزار تو گوشت. همینجا بالای تپه وایمیستی و با دوربین نگاه میکنی هر جا من رفتم میگی نگهبان هست یا نه.

  • ۱۳
    صبا: سلام اگه من mordam تقصیر خودمه. با تشکر اومد بگه تو.... من قطع کردم‌. ناتاشا: برو آمادهشو بیا. رفتم و اومدم دوتا kolt از جیبش دراورد و داد بهم.

  • ۱۲
    انقد خسته بودم که فقط بیهوش شدم. روز بعد خودم سریع بیدار شدم تا ناتاشا اونجوری بیدارم نکنه. تا رفتم بیرون تفنگ بردارم. گفت: نه! برو دور تا دور خونه بدو! داشتم میدوییدم . که دیدم ناتاشا لباس ماموریت پوشیده و همش با تلفن صحبت میکنه. وایسادم ازش پرسیدم چی شده؟ گفت: فیوری بهم یه ماموریت داده. دارم میرم. گفتم: من و نمیبری؟ گفت: چی نه! ماموریت جدییه تورو ببرم چیکارت کنم؟ گفتم: دو هفته اس داری به من تمرین میدی . نباید ببینی یاد گرفتم یا نه؟ گفت: پس بیا همین الان به فیوری بگو که اگه مردی پا خودته.

  • ۱۱
    و تونی با تعجب به من نگاه میکرد بعدش تونی سرش پایین برد . گفتم : تونی جلوت و نگاه کن. پپر اومد و بله همو بغل و( سانسور) . تونی تمام زره هاشو منفجر کرد و فضا رو عاشقانه منم از این فرصت استفاده کردم. پرتال باز کردم و رفتم. از دید تونی: اومدم از صبا تشکر کنم بابت نجات . برگشتم دیدم با پرتال رفت. ازدید صبا: از پرتال رد شدم به خونه ی ناتاشا، وارد خونه شدم و ناتاشا گفت: حد اقل به من میگفتی کجا داری میری که ۳ ساعت دنبالت نگردم. به خاطر این کارت تنبیهی فردا. من حرفی نزدم و رفتم اتاقم .

  • ۱۰
    گفتم : باشه! رفتیم رودی زره نداشت و داشت با اون یارو آدمای آتشی میجنگید. رفتم با کلت اونارو دور کردم. رودی رفت تا زرهو برداره. بعد دیدم تمام زره های تونی اومدن اینجا و دیدم پپر افتاد! تونی داشت با اون یارو(Aldrich Killian) میجنگید که من عصبانی شدم. تونی و زد و اون افتاد زمین. پرتال باز کردم جلوی تونی اون بالاها و با کلانشیکف(یه نوع تفنگ) زدم تو سرش و بعدش سرم خودش که آدم هارو تبدیل با اژدها میکرد یه جورایی. زدم تو قلبش، پرتال باز کردم و با تونی رد شدیم ازش. یارو منفجر شد!

  • ۹
    همون موقع رودی که تازه آزاد شده بود زنگ زد بهش. باهم رفتیم سوار اون کشتیه شدیم. اونجا رودی و برای اولین بار دیدم، بهم‌گفت تو همون دختره ای که پرتال باز میکنه؟ گفتم: آره. گفت: تونی زیاد ازت حرف میزنه. گفتم: میدونم عاشقمه!😂 رودی خندید و تونی اومد توی کشتی گفت: وقت و تلف نکنین باید بریم پپر و ریئس جمهور و نجات بدیم.(همونطور که میدونید، واقعه های iron man 3) پرتال باز کردم گفتم: بیاید بریم. از پرتال رد شدیم سمت جایی که پپر و گرفته بودن.‌ تونی‌گفت: تو برو پیش رودی من میرم پپر و نجات بدم.

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.