پروفسور مک گونگال با خشمی بی سابقه بر آن دو چشم دوخت و گفت:«از شما انتظار نداشتم دوشیزه پاتر و همچنین شما آقای مالفوی.میدونستید با این کارتون،گروهی که حکم خانواده رو برای شما داره،چقدر از امتیازاتش رو از دست میده؟»دارایا و رزالین بر پروفسور گوش میدادند و سر به زیر افکندند.دارایا که یاد سخن پروفسور اسنیپ افتاده بود،لب به سخن گشود:«پروفسور اسنیپ اجازه داد بهم وگرنه من نمیومدم.»مینروا مک گونگال،پوزخندی را نثارش کرد و گفت:«حالا معلوم میشه!دنبالم بیاید.»و سپس به سوی دفترش رفت و نامه ای برای سوروس اسنیپ،از طریق جغدش ارسال کرد تا سریعا خود را به دفتر مینروا برساند.دارایا و رزالین،نگران بودند.رزالین از آن بابت که مبادا هری بفهمد و دارایا از آن بابت که مبادا پدرش بفهمد.پس دقایقی طولانی،پروفسور اسنیپ از راه رسید.مک گونگال برای آغاز سخن،گفت:«این دوتا رو توی کتابخونه پیدا کردم.مالفوی میگه تو بهش اجازه دادی که بره.»اسنیپ پاسخ داد:«درست میگفت.اجازش رو من دادم.»مک گونگال خشمگین شد و گفت:«اونا توی ساعت ممنوعه از سالن عمومی گروه خودشون بیرون اومدن و باهم قرار گذاشتن.من موظفم از هر گروه اسلیترین و گریفیندور صد امتیاز کسر کنم پروفسور.ولی امیدوارم اون روز نرسه که مجبور بشم از شأن و شخصیتت امتیاز کسر کنم سوروس.»اسنیپ بر خلاف انتظار،کسر شدن امتیاز از اسلیترین را با کمال رضایت پذیرفت.دارایا و رزالین هم،به سالن های عمومی خود رفتند.چند ساعت بعد،سحرگاهان فرا رسید.خورشید نورش را بر عالم تابانده و با پرتوهای خود،میگفت:«صبح از راه رسیده و شب به سفر رفته است.برخیزید ای مردم جهان!»دانش آموزان هاگوارتز بیدار شده و برای شروع کلاس های خود حاضر میشدند.در این بین،بیایید سری بر خوابگاه های دختران ریونکلا زنیم.درون اتاقی که در آن مون لوپین،آلیس ریدل و همچنین امیلی گرنجر حضور داشتند،غلغله ای برپا بود.امیلی و آلیس در تلاش بودند به شیوه ای خود را زیبا و گیرا کنند،که توجه رون ویزلی و سدریک دیگوری را به خود جلب کنند.مون لوپین،از تمامی این قصه های عشق و عاشقی تنفر داشت.او عشقی داشت به نام علم که روزانه هزاران هزار بار توجهش را به خود جلب می نمود.اگرچه آلیس و امیلی هم بهره ی بسیاری از علم از بر بودند.امیلی به سوی برنامه کلاسیشان رفت و گفت:«کلاسای امروزمون،دفاع در برابر جادوی سیاه با گریفیندور و اسلیترین،ورد ها و افسون ها با اسلیترین،گیاهشناسی با هافلپافن.زود باشید بچه ها چرا انقد لفتش میدید؟»آن سه دختر با یکدیگر از خوابگاه و سالن عمومی ریونکلا خارج شدند و به سوی سرسرا برای صرف صبحانه رفتند.در خوابگاه دختران گریفیندور،اتاقی که در آن،رزالین پاتر،دنیز ادمز و هرماینی گرنجر حضور داشتند،آرامش زیبایی برقرار بود.رزالین همچنان اندوهگین بود بابت شب گذشته ای که به لطف پروفسور محبوبش خراب شد.دنیز نگران بود که مبادا ظاهرش مورد پسند هری نباشد.هرماینی هم نگران بود از کلاس هایی که در پیش رو داشتند.ویولت لسترنج،آماده شده بود و کوله پشتی اش را بر دوش انداخته و به سوی سرسرا میرفت.ولیکن،هم اتاقی هایش،سایا و امیلی پرنس همچنان در حال انتخاب گیره مویی بودند که با رنگ گیسوانشان تداخل نداشته باشد.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
سلام کیوتی ! 🔮🌷
تست عالی بود !🌷
راستی ....
من در حال نوشتن داستانی از نوع هری پاتر هستم 🔮🌷
این داستان به حمایت هاتون نیاز داره !🔮🌷
•دخترک گمشده•🔮
حمایت یادت نشه ! 😷🌷🔮
عالی بود 🌷
این پارتت>>>
ویولن میشه دنبالم کنی تا بتونم تکلیف نویسندگی رو بفرستم.
عالی بود
خیلی قشنگ بود
مرسیی
راستی کی یکی از کلاسای من میاد؟
توی پارت بعدی ادامه همین کلاس توعه که وسطش تمومش کردم ولی بعدش یگه نمیدونم🤣
باشه
داستان زیبا
مچکررر
بهتر از همیشه
تنکتتت
عالی بود🤎✨️
مچکرمم