هیچی دیگه الان ساعت 4 صبحه و من بیخوابی زده به سرم و داستان نوشتم:)
حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ،
یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه ،
و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ،
نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ،
– چیزی شده ؟
چشمامو از نگاهش دزدیدم ،
– نه .. ببخشید ،
خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود
بعد از ده سال ، بعد از ده سال …. خودش بود .
با همون چشم های درشت آهویی ، با همون دهن کوچیک و لبهای متعجب ،
با همون دندونای سفید و درشت که موقع خندیدنش می درخشید و چشمک می زد ،
خودش بود .
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
اولین لایک و کامنت؟✨
آخ قلبم🥲
آقا اصن گریههههه
این شدت از قشنگی و من نمیتونم :)
ولی اندازهی شما قشنگ نبود:)
:)
قشنگ بود...
زیادی خوب مینویسی میدونی زیادی عالی هستی...
دمت گرم 🥲❤️
💛🦋
من پارت بعدی میخوام موخواااااام
چشم😂
فرند پسر جون؟
قشنگ بود..
این دفعه دیگه گریه کردم 😢🥺
عالی بود 🥺✨
ببخشید نمیخاستم گریه کنی:)
نه نه اصلا خیلی خیلی قشنگ بود ✨
پارتتت ۵ خیلی قشنگ مینویسی
چشم:)