خواهر تنبل من«p۲»

روبی ویو: همه چیز به حالت عادی برگشت. ولی... یک چیز نه. از وقتی امتحان رو افتادم، وقتی ظاهرمو تغییر میدم بعد یک ساعت افکارمم عوض میشه. با کیتی به این به مشکل برخوردیم. نمیدونیم چیکار کنیم. حالا که میدونین چی شده، بریم سراغ داستان(عکس روبی ۱۰ساله)

من و میا داشتیم تو مدرسه قدم می زدیم که کاتسومی رو دیدیم که داشت تنهایی مانهوا میخوند. میا گفت: بیچاره خیلی تنهاست. میای بریم باهاش دوست شیم؟............ منم گفتم: حتماً خلاصه که با هم دوست شدیم کل زنگو باهم بودیم. رفتیم خونه و من دوباره ظاهرمو به نوزاد تغییر دادم. حدود نیم ساعت بعد از رسیدنم یکی در زد و منم فکر کردم کیتی ـه و با ظاهر ۵ ساله در رو باز کردم ولی کیتی نبود، کاتسومی بود. کاتسومی میگفت: سلام، کتاب روبی رو اوردم. روبی خونست؟........... منم با لحن بچه گانه گفتم: نه، خونه نیست. گفت: میشه هر وقت اومد این رو بهش بدی؟........... گفتم: حتماً میدم. خداحافظی کردیم و در رو بستم. دیگه ظاهرم رو تغییر ندادمو با همون نشستم.(عکس کاتسومی)

کیتی ویو: وقتی برگشتم روبی رو دیدم که داره اردک تک تک میخونه(نویسنده: خلاقیتو نگا وسط کره اردک تک تک) گفتم: مگه هنر های نمایشی رشته من نیست؟ پس چرا باید پرستاری بچه کنم. خلاصه که با روبی بازی کردم و خوابوندمش و ظاهرش درست شد. دیگه دعواش کردم و گفتم: تا ۵ ماه اینده این وضعیت رو درست کنه.

ادامش پارت بعد........