پارت دو رو مشاهده میکنید :)
از خواب بیدار شدم یک هفته از روزی که اون پسر رو دیدم گذشته بود . عجیبه که هنوز نتونستم فراموشش کنم . در هر حالت باید برم دانشگاه . از روز تخت بلند شدم و دست و صورتم رو شستم . رفتم پایین تا چیزی بخورم . تهیون : صبح بخیر لیا ، لیا : صبح بخیر ، به پدر و مادرم تعظیم کردم هرچند هیچ اهمیتی ندادند . هیچوقت بهم اهمیت ندادند شاید به خاطر آنهاست که من اینجوری بی روح و خسته شدم . همیشه دوست داشتم مادرم بهم بگه دوستت دارم و پدرم بهم بگه بهم افتخار میکنه اما حیف ....من باز هم با این حالم درسم و خوندم و بهترین دانشگاه قبول شدم اما حتی بهم تبریک هم نگفتن . از یخچال آبمیوه ای برداشتم و به اتاقم رفتم تا لباس بپوشم . یه شلوار مام و کراپ پوشیدم و یک کت هم روش کیفم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون . هوای خوبی بود . باد خنکی می آمد .
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
57 لایک
:))))))آفریننننن
مرسیی کیوتممم
❤
بک میدم خیلی سریع💚💛
مایل به شرکت در نظرسنجیم🍭🌹
اگر تست هام رو لایک کنین بک داده میشه💗💓
راستی اگر بیومو لایک کنین ۲ تستتون لایکه💜🤍
البته اگرتست هیونجین رو لایک کنین ٣ تستتون لایکه
هه شوما
بله بله
😁
خیلی جذابهه
مرسییی
وااااای خیلییییی قشنگ بود🥲💙
مرسییی🥺💓
عالیه داستانش خیلی قشنگه ادامه بده💜
مرسی خوشگلم
عاالی
🥺💓
:)