❤پارت31 نسیم عشق❤

به نام خدا آرام : _ رهام چمدونو آواردی؟ زود باش دیگه همه رفتن ها ......رهام: باشه بابا حالا میخواد چی بشه دختر چند دقیقه دیر تر ......._از دست تو چقدر بی خیالی هوففف ..... رهام: بابا جدییی😏.... __سفرمون خیلی طول نکشید ولی بالاخره آقا ماهان و رهام کارای شرکتشون مونده بودو نمیشد زیاد بمونیم واقعا سفر خوبی بود ، توی راه برگشت هم مثل بار قبل شروع کردن مسابقه گذاشتنو جنگولک بازی که طبق معمول رهام از قصد این کار ها رو میکرد برای اینکه حرص بنده رو در بیاره ؛ من موندم صدف با اون حالش و دَم ماه بودنش چطوری انقدر بالا پایین میپرید

وسط راه بودیم و ظهرم شده بود برای همین همه موافقت کردن که بریم رستورانی که کمی جلوتر بود...وارد رستوران شدیم واقعا خیلی قشنگ و باز بود کلا هر جا چشم کار میکرد به گل و درخت می رسید رهام: اوه پسر، آدم دوست داره فقط اینجا غذا بخوره همه هرچند مدل دوست دارن سفارش بدن که قراره ماهان خان حساب کنه ماشاالله تو این سفر اصلا دست تو جیبشم نکرده🤩.....اقا ماهان : کی؟منننن؟ من شمارو میشناسم؟😑....صدف: عه همسری تو که انقدر خسیس نبودی ....و با حالت لوسی چشاشو مظلوم کرد، بالاخره با کلی شوخیو خنده غذا هارو سفارش دادیم

بین غذا گوشی رهام زنگ خورد که با ی ببخشید رفت کمی دور تر و جواب داد و خیلی زود اومد نشست چند باری حتی تو ماشینم زنگ زد بازم یا رهام قطع میکرد یا گوشیو خاموش میکرد _رهام چیزی شده؟ ....رهام: نه چیزی نیست ...._آخه گوشیت رو خاموش کردی سابقه نداشته ....رهام: این ‌کارای شرکتن چند وقته دیر رفتم همه چیز پیچ در پیچ شده نگران نباش .... دیگه چیزی نگفتم و گذاشتم پای کارو بار شرکت چیزی تا رسیدن نمونده بود ولی کم کم چشام گرم شدو خوابم برد ...

وسایل رو چیدم سه تا چمدون بودن رهام گفت که بزارم فردا ولی گفتم که زود تموم شن مشغول کارا بودم که مامان رهام زنگ زد _الو؟سلام مامان جون.....مامان رهام : سلام دخترم حالت چطوره؟ رهام خوبه؟..... _مرسی مامان همه خوبیم تازه برگشتیم.....مامان رهام: واقعا ؟ خوب خدارو شکر پس جمع امشب کامل میشه ؛ برای شب حاضر شید بیاید خونه ما مهمونی داریم شمام باشید ...._دستتون درد نکنه راستش رهام هنوز از شرکت نیومده بهش میگم ببینم چی میگه....مامان رهام: باشه عزیزم منتظرم ...._خدا نگهدارتون ....وای خدایا اصلا حوصله مهمونی نداشتم ولی خوب چاره‌ای نبود تا شب خونه رو مرتب کردم و به رهام خبر دادم اونم مثل من غرغر کنان قبول کرد