دختری از جنس درد1...*

هوای بارونی هوای قشنگیه دوسش دارن ولی بعضیام بدشون میاد مث من حالم بد میشه یاد چیزایی میوفتم که بد بودن چیزایی که مثل فیلم مرور میشن از جلوی چشمام چشام سیاهی میره رفتم تو فکر کاش میشد فراموشی بگیرم فقط بعضی وقتا یهویی یادم میومد و بعدش هیچی درد نبود :)))) مامان منو ببین دخترتم اونیی که میگفتی از پوست و گوشتته دختر توبود اونیی که فرشتت بوداونیی که وقتی گریه میکردی بغلت میکرد اونیی که وقتی عصبی بودی کیسه بوکست بود اونیی که منتظرت بود از سر کار بیای یه دختر همه چیزو برات تحمل کرد چون تو بودی اون دلش خوش بود ولی چطوری میتونی اینطوری جلو محضر منو پس بزنی منو نخوای چطوری میتونی 11سالی که باهم بودیم و فراموش کنی چطور میتونی منو به بابام بدی ها چطور مامان تروخدا...

*دختر ولم کن خب میام میبینمت همیشه هسدم خب فقط دیگه از بس دم دستم بودی همش به خاطر تو باید خیلی چیزارو تحمل کنم بدم میاد ولم کن سوار ماشین شد ورفت خب عالیه من خوبم اوکی من خوبم بارون ؟!هعی بارون خداجون توام دلت سوخت هعی خودت این بلا هاروسرم میاری چته تو چته بسه لطفا بسه ولی همه ی اینا تو مغزم بود من فقط با یه چهره خندون روبه روی بابام وایساده بودم به سمت خونه مامان بزرگم تو سرم خیلی حرفا رو زدم هوام حالش بهتر از من نبود بارونیکه تا حالا بهش دقت نکرده بودم امکان داره انقد خراب باشه وارد خونه شودمخونه ای که دیگه اینجا باسد زندگی کنم :))))سلامی به بابابزرگم کردم کپشنمو در اوردمو رو تخت ولو شودم گریه کنم نه خوابیدم نه من تو شوک بودم همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد

سلامی به بابابزرگم کردم کپشنمو در اوردمو رو تخت ولو شودم گریه کنم نه خوابیدم نه من تو شوک بودم همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد خیلی سریع ولی دیگه واسه خیلی واکنشا دیر شده بود خیلی دیر دلم میخواست زمین دهن وا کنه برم توش و کسی منو نبینه هیچکس ....... حالم خوب نبود انگار یه چیزی رو از وجودم گرفته باشن حالم اینجوری بود من همه تلاشمو کردم که واسش دختر خوبی باشم نه یه کوله بار سنگین که سد راهش باشه من خیلی چیزا رو واسه اون تحمل کردم یادمه کلاس چهارم که بودم یکی از رفیقام اوه ببخشید به اصطلاح رفیق فهمید که من مادر و پدرم جدا شدن و شروع کرد به تهدید کردن من که اگه مشقامو برام ننویسی به همه میگم منم از ترس اینکه بقیه مسخرم میکنن و با انگشت نشونم میدن هرکاری میگفت انجام میدم تا اینکه یه روز مدیر مدرسه منو خواست مادر اون دختر اومده بود و گفته بود نمیخوام دخترم با یه بچه طلاق همکلاسی باشه صداش انقد بلند بود

که رفت تا مغز استخونم انقد بلندکه توی مغزم اکو میشد....انقد بلند که میخواستم فقط فرار کنم به لطف اون نه تنها کل کلاس بلکه کله مدرسه قضیه منو فهمیدن و مامانم منو از اون مدرسه برد و تو یه مدرسه دیگه ثبت نام کرد اره من به خاطر تو اینو تحمل کردم ولی منو ندیدی منو نخواستی دیگه باید چیکار میکردم تا منو ببینی دخترتو ببینی مگه چی ازت خواستم عشق مادرانه ازم دریغش کردی ولی اشکال نداره من لبخندتو ،اغوشتو،حرفایی که بهم میزدی رو یادم نمیره مامان ولی یادت باشه خیلی بهم بد کردی خیلی .......فقط امیدوارم حالا که اینکارو باهام کردی خوشحال باشی حالت خوب باشه مامان یادته وقتی گریه. میکردم با اینکه خودت ناراحتم کردی میومدی تو اتاقم بغلم میشستی دستتو مینداختی دور گردنم بهم میگفتی مامان جونم ببخشید دخترم و یهو میزدی زیر گریه میگفتی ببخشید دختر خوشگلم پس چی شد الان خودت ناراحتم کردی بیا دوباره بغلم کن لطفا بهت نیاز دارم مامان ....

همه ی اینا اون همه عشقی که به هم داشتیم کجا رفت یه جا خوندم میگفت عشق فقط بین دو نفر از جنس های مخالف نیس عشق میتونه بین یه انسان و یه حیوان یه گل یا حتی شغل باشه پس تو کجایی مامان جونم ولی میخوام کم کم فراموشت کنم ولی مگه میشه ....فکر نکنم ولی تلاشمو میکنم همه ی ایناروتو دفترچه خاطراتم نوشتم من هر روز هر ساعت با مامانم تو برگه های بی جون حرف میزدم ولی این فقط یه گفتگوی یه طرفه بود قرار نبود هیچکس هیچوقت جواب بده