سلاممم بعد شیش سال اومدممممم این داستانو اکثرشو نوشتم پس واسه پارت گذاشتن خیییلییی از داستان مونده
ناری ویو: داشتم تو مدرسه قدم میزدم.ساعتو نگاه کردم، نزدیک ۹ شب بود. به استخر مدرسه رسیدم و با روح مادر و پدر مرده ام برای آخرین بار، آخرین حرفامو زدم. وایسین، دارم میام پیشتون! تو آبو نگاه کردم... اون چیه؟ لباساش خیلی شبیه جناس! اون عوضی ها دیگه زیاده روی کردن! آخه با پرت مردن ملت تو استخر چی گیرتون میاد؟ ژاکتمو در آوردم و پریدم تو آب تا بکشمش بیرون و در حالی که بیهوشه به کارم برسم. بهش رسیدم. بدون نگاه کردن به صورتش گرفتمش و یهویی حس کردم صدای مادر و پدرمو شنیدم. چی!؟
《ناری، هنوز خیلی زوده که بیای پشیمون! هان رو از آب بیرون بکش و از آب بیرونش بیار، اون با میل خودش در حال خفه شدن نیست!》
چی؟؟!
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
جوری که کامنتا خالیه 🤝😔
چه انتظاری دارم ساعت ۲ شبه الان و ۶۰ دقیقه پیش زده که انتشار شده...
آدمحسابی بنویس ۱ ساعت خب 😐