14 اسلاید صحیح/غلط توسط: مشترک انتشار: 11 ماه پیش 35 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هانس کریستین آندرسن از بزرگترین نویسندگانی است که در پیشرفت ادبیات کودکان نقش بزرگی داشته. او از نخستین نویسندگانی به شمار میرود که قصههایش تصویرگر عالم کودکی است. آندرسن از دنیای کودک درک عمیقی داشت؛ تا جایی که او را «تفسیرگر مفهوم کودکی» نامیدهاند».او در طول دوران نویسندگی خود، بیش از ۱۵۰ قصه به رشته تحریر درآورد که هرکدام از جذابیتی خاص برخوردارند و این قصهها به چندین زبان در سراسر دنیا ترجمه و به چاپ رسیدهاند.
هانس کریستیان آندرسن، در ۲ آوریل سال ۱۸۰۵ میلادی، برابر با ۱۴ فروردین که اکنون «روز جهانی کتاب کودک» نامیده میشود، در یکی از شهرهای کوچک دانمارک، به نام «اودنسه» (در ۲۲ مایلی کپنهاگ)، در خانوادهای تنگدست به دنیا آمد. پدرش کفاش کم درآمدی بود که به زحمت نان بخود نمیر خانواده را فراهم میکرد و مادرش زنی جوان، از خانوادهای کشاورز ورشکسته. او زنی مذهبی، عامی و بسیار خرافی بود که در هر چیز و هر کاری دست شیاطین، اجنه و موجودات ناشناخته را مشاهده میکرد. در واقع آندرسن بسیاری از قصههای قدیمی فرهنگ عامه را از او شنیده است.
هانس را در پنج سالگی به مدرسه فرستادند تا خواندن یاد بگیرد. معلم اولش مردی خشن بود که او را زا مدرسه فراری داد، اما او را به مدرسه دیگری فرستادند و هانس توانست خواندن را فراگیرد.
سرانجام هانس در سال ۱۸۱۹، یعنی در ۱۴ سالگی، پس از تحصیلات نامرتب ابتدایی و اندوختن کمی پول، به دلیل علاقهای که به تآتر داشت و علی رغم میل مادر که میخواست او را به عنوان شاگرد پیش یک خیاط بفرستد، با یک گروه تآتر که به ادنسه آمده بود، راهی کپنهاگ پایتخت دانمارک شد.
هانس برای راهیابی به تئاتر، به خوانندگی روی آورد. یکی از خوانندگان معروف کپنهاگ هم حاضر شد از روی خیرخواهی به او کمک کند. ابتدا همه چیز به خوبی پیش میرفت و هانس موفقیتهایی هم به دست آورد، ولی دوره بلوغ فرا رسید و صدای او تغییر کرد. ناگزیر معلمش از او عذر خواست و کار تعلیم را تعطیل کرد.
پس از مدتی، او تصمیم گرفت برای ورود به تئاتر، به تمرین باله، بپردازد. او تمرینهای سختی را آغاز کرد، اما پس از چندی به او گفته شد که استعداد لازم برای چنین کاری را ندارد و آخرین تلاش او برای ورود به تئاتر، بازی در یک نمایشنامه، در یک نقش بیاهمیت بود. البته اسمش در لیست بازیگران نمایشنامه ذکر شد، اما این چیزی نبود که او را راضی کند. ناکامی او در تآتر، به قدری برایش ناگوار بود که بنا به گفته خودش، اگر ایمان پا برجایش به خداوند نبود، حتما خود را کشته بود.
آندرسن کار ادبی خود را از شانزده سالگی، با تصنیف تراژدی و شعر آغاز کرد، ولی ابتدا با شکستهای پیاپی روبهرو شد. تراژدیهایی که او برای تئاتر کپنهاگ فرستاد، یکی پس از دیگری رد شد. با این همه هانس مأیوس نشد و به سرودن شعر ادامه داد. در سال ۱۸۲۸، او با یکی از شعرای معروف آن زمان دانمارک آشنا شد و این شاعر گاهی اشعار آندرسن را در مجله خود منتشر میکرد. در سال ۱۸۳۰، دفتر تازهای از مجموعه اشعار هنر او به چاپ رسید که کموبیش مورد توجه خوانندگان قرار گرفت و برای نخستین بار درآمدی برای او به همراه آورد. به این ترتیب، هانس توانست برای اولین بار برای مادر پیر خود که همچنان در «ادنسه» با وضع فلاکتباری زندگی میکرد، پولی بفرستد.
آندرسن گذشته از سفر در داخل دانمارک، بارها به اکثر کشورهای اروپایی به خصوص آلمان، سوئد، پاریس، ایتالیا و قسطنطنیه (ترکیه امروزی) سفر کرد و پس از هر سفر، فکرش بارورتر و ذوقش بیشتر تحریک میشد. با اینکه تا سال ۱۸۳۸، مخارج خود را فقط از فروش نوشتههایش فراهم میکرد و آثارش در اوایل خریدار چندانی نداشت، اما به هر ترتیب بود دست از سفر برنمیداشت. خود او در این باره میگوید: «مسافرت مانند حمام نیروبخشی است که روحیه و فکر و استعدادم را پاک و بارور میکند و بدان قدرت خاصی میبخشد.»
آندرسن در سال ۱۸۵۳، نخستین اثر خود را برای کودکان به چاپ رساند که با بیاعتنایی مردم دانمارک روبهرو شد و حتی منتقدان توصیه کردند که بهتر است او از این شیوه داستانسرایی دست بردارد؛ زیرا که به هیچوجه در آن استعدادی ندارد.
اما در سال ۱۸۳۸، شهرت آندرسن بالا گرفت و آقای «کولین» حامی او، توانست از پادشاه سوئد برای وی کمک قابل توجهی به صورت هزینه دو سال مسافرت به سراسر اروپا بگیرد. این کمک از جانب پادشاه به نویسندگان سرشناس داده میشود. در این سالها شهرت آندرسن بیشتر به دلیل اشعار و داستانهایش برای بزرگسالان بود. او در این سفرها با نویسندگان معروف آن زمان چون ویکتور هوگو، والتر اسکات، چارلز دیکنز، آلکساندر دوما، بالزاک و برادران گریم آشنا شد و با آنان به بحث و گفتوگو پرداخت و از مصاحبتشان لذت برد.
هانس در سال ۱۸۳۹، آخرین امتحان دانشگاه را گذراند و در همین سال، اولین مجوعه اشعارش را به چاپ رساند و بنا به گفتهٔ خود، در همه خانهها به رویش گشوده شد. در سالهای ۱۸۳۷ تا ۱۸۴۲، تعدادی از قصههای پریان آندرسن منتشر شد، اما این قصهها نیز مورد انتقاد شدید قرار گرفت. منتقدان آن زمان که بنا به سنت، طرفدار ادبیات تعلیمی و تهذیبی بودند، فقدان پیامهای تعلیمی صریح و روشن در آثار آندرسن را مورد انتقاد قرار دارند و برخی حتی قصههای او را به داشتن جنبههای بدآموزی متهم کردند. این منتقدان آثار نویسنده معاصر دیگری را به رخ او کشیدند که آثارش شامل درسهای اخلاق و پیامهای تعلیمی بود. اما کودکان خلاف منتقدان، از قصههای پریان آندرسن استقبال بسیار کردند. رمانهای آندرسن از جمله رمان «بداههگو» که باری بزرگسالان نوشته شده بود نیز مورد توجه خوانندگان قرار گرفت و به زبانهای مختلف اروپایی ترجمه شد.
آندرسن در سال ۱۸۴۳، مجموعه افسانههایش را برای کوداکن منتشر کرد. با انتشار این افسانهها، نظر بسیاری از هموطنانش به نوشتههای او جلب شد و آندرسن به شهرت جهانی رسید. علاقه و تشویق مردم، سبب دلگرمی او شد؛ طوری که تا پایان عمر بیش از ۱۵۰ قصه و افسانه برای کودکان پدید آورد که از این میان ۳۰ الی ۴۰ قصه، از قصههای دیگر معروفترند.
اکنون کودکان دانمارکی و سایر کشورهای جهان که با افسانههای آندرسن آشنا شده بودند، او را یکی از بهترین دوستان خود میدانشتند آندرسن تعریف میکند که در یکی از سفرهایش، کودکی به سویش میدود و لباسش را میکشد و میخواهد با او صحبت کند که مادرش فریاد میزند «کجا میروی؟ چرا مزاحم این آقای ناشناس خارجی میشود؟» و بچه پاسخ میدهد: «اما مادر، آقا ناشناس نیست، او هانس کریستیان آندرسن اسن!»
هانس کریستیان آندرسن هرگز ازدواج نکرد و تا پایان عمر با عشق و علاقه خاص خود به کودکان، آثار بسیار زیبایی برای آنها به رشته تحریر درآورد. آندرسن در زندگینامه خود مینویسند: «زندگی من مثل یک قصه پریان زیبا است، شاد و پر از حادثه.»
هانس از خردسالی کودکی تنها و گوشهگیر بود. او پسرکی زشت بود که بسیار لوس و زود رنج بار آمده، همبازی زیادی نداشت و از کوچکترین ناملایمتی به گریه میافتاد و این عادتی بود که در سالهای بعد هم میتوان گفت دست از سر او برنداشت. به همین دلیل، غالبا در خانه تنها میماند و با عروسکهایش بازی میکرد.
هانس در هفت سالگی امکانی به دست آورد که هر روز به تئاتر برود. به این ترتیب که قرار شد هر روز به ازای فروش تعدادی از بلیتهای تآتر، یک بلیت هم برای خود بردارد. هانس با دین اولین نمایش، سخت شیفته تآتر شد. در خاطراتش میگوید که هر روز ساعتها جلوی آیینه میایستاد و درحالیکه سفرهای را به عنوان ردا بر دوش میانداخت، نقش قهرمانان نمایشنامهها را بازی میکرد.
آندرسن پس از فراغت از تحصیل، اوقات خود را وقف نوشتن کرد و هرگز به سیاست نپرداخت. در طول عمر خود، نوشتههایش مکرر مورد اعتراض هموطنانی قرار گرفت که بیاستعداد و بیسواد و جسور و مغرورش میشمردند. انتقادات شدید به قدری او را ناراحت میکرد که غالبا با کمک دوستان خود و به خصوص خانواده «کولین»، کشور خویش را برای مدتی ترک میکرد.
معروف است که تلفظ و لهجه او در زبانهای دیگر، حتی در آلمان که با آن آشنایی بیشتر داشت، چندان خوب و روشن نبود. انگلیسی را با لهجهای چنان سخت صحبت میکرد که هنگام توضیح مطلبی به والتر اسکات، نویسنده انگلیسی پس از مدتی تأمل به او گفت: «دوست عزیز، خوب است به دانمارکی سخن بگویید؛ چون آن را بهتر از انگلیسی حرف میزنید.»
هانس کریستین اندرسون قصه هایی با موضوع های مختلف زیادی نوشته.
که در اسلاید بعدی دسته بندی شده میزارمشون.
فانتزی جانوران: شخصیتهای اصلی داستانهای این ژانر، حیوانات انساننما هستند که میتوانند حرف بزنند و از توانایی تفکر و ابراز احساسات انسانی نیز برخوردارند. از نمونه آثار آندرسن در این زمینه، میتوان قوی آزار دیده در داستان «جوجه اردک زشت» و آن پرنده آوازه خوان و زیبا را در داستان «آواز پرنده دوست داشتنی» نام برد.
فانتزی اشیای جاندار: شخصیتهای اصلی این ژانر، اشیای جاندار هستند؛ برای نمونه عروسکها، اسباببازیها، اتومبیلها و گیاهان. در داستانهای «سرباز دلیر سربی» و «فرفره و توپ» اسباب بازیها شخصیت های اصلی به شمار میروند. داستان «درخت صنوبر»، قصهٔ درخت کوچکی است که برای تزیین درخت کریسمس، آن را قطع میکنند و به صورت هیزم در میآورند.
انسان با شخصیتی فانتزی: شخصیتهای داستانهای این گونه، شامل انسان عادی و یک موجود خیالی است: مانند غول، موجودی اسطورهای و یا یک عنصر طبیعت مثل باد و دریا. یکی از دوست داشتنیترین داستانهای آندرسن، به نام «پری دریایی کوچک» در این ژانر قرار میگیرد. پری دریایی اسطورهای و به یادماندنی از یک طرف و شاهزاده از طرف دیگر، به عنوان شخصیتهای اصلی قرار میگیرند.
انسان خارق العاده: شخصیتهای این ژانر، انسانهایی هستند که از قدرتهای خارقالعاده و نامعقول برخوردارند؛ مانند آدمهایی در اندازههای کوچک، آدم پرندهها، بشرهایی که میتوانند با حیوانات ارتباط برقرار کنند و یا انسانهایی دارای قدرت مافوق بشری. «بند انگشتی» قصهٔ کلاسیک آندرسن است که داستان انسانی در اندازه بسیار کوچک را نقل میکند.
فانتزی مافوق طبیعی: در داستانهای این ژانر، شخصیتها دارای قدرتهای مافوق طبیعیاند؛ از جمله تلهپاتی. شخصیت در این داستانها اغلب شامل انسانهایی میشود که خارج از دنیای عادی هستند؛ مثل ارواح، فرشتگان و جن و پری. در «دخترک کبریت فروش»، یکی از سوزناکترین داستانهای «آندرسن»، دختر کبریت فروش روح مادر بزرگ مردهاش را میبیند که میآید تا کودک را به بهشت ببرد.
موقعیتهای داستانی نامحتمل (دور از ذهن): شخصیتهای اینگونه، در موقعیت داستانی واقعگرا قرار میگیرند و پیرنگها، شخصیتهای خارق العاده و یا جادویی را در بر نمیگیرد. با وجود این، آنها در موقعیتهای داستانی غیر واقعی قرار میگیرند که داستان را بیشتر به گونه فانتزی نزدیک میکند تا داستان واقعی.
چه چیز در سبک نگارش آندرسن، موجب خلق ژانر جدیدی از فانتزی گردیده است؟ تحلیل قصههای آندرسن، بنمایهها و عناصر مهمی را آشکار میسازد که به طور قابلتوجهی از ژانر قصههای سنتی و قصههای پریان ادبی نو دور میگردد. مهمترین این عناصر و بنمایهها چنین است:
*پیرنگهای اصلی
*شخصیتهای جامع
*فکاهه از طریق طنز
*حقایق همگانی از طریق بیان تجربهها و احساسات عمیق
*پایان واقعگرا و گاهی غمانگیز
به پایان برخی از داستانهای آندرسن توجه کنید:
*سرباز دلیر سربی:
«پسر بچهای شیطان و بازیگوش، سرباز دلیر سربی را برداشت. بعد از بازی کردن، او را به درون آتش بخاری دیواری پرتاب کرد…او احساس میکرد که دارد ذوب میشود. سرباز دلیر حتی در این وضع هم نظامی بودن را رعایت میکرد و همچنان با تصمیمی استوار با قاطعیت، تفنگ سرنیزهاش را محکم بر دوش گرفته بود. ناگهان در باز شد و باد بالرین کاغذی را به داخل بخاری، پیش سرباز دلیر سربی انداخت و همراه سرباز دلیر سربی ذوب شد.»
*درخت صنوبر:
«سپس آهی کشید و گفت: «همه چیز گذشت! خوشحالیام خلی زودگذر بود! همه چیز گذشت!» پس از چند روز مستخدم از راه رسید و با تبر به جان درخت صنوبر افتاد. تمام شاخهها و تنهاش را به هیزم تبدیل کرد و در گوشهای روی هم قرار داد. بعد از مدتی کوتاه، هیزم درخت صنوبر در زیر کتری آب جوش میسوخت و او از ته دل آه کشید. با هر آه درخت، صدایی از هیزم برمیخاست ترق… ترق تا این که سوخت و به خاکستر تبدیل شد.»
*دختر کبریت فروش:
«صبح روز بعد، رهگذران در فاصلهٔ بین دو ساختمان، دخترک کبریت فروش را با گونههای سرخ، با لبخندی بر گوشهٔ لبانش مرده یافتند. در شب سال نو، به دخترک کبریت فروش هم با نور کبریتهایش خوش گذشت. رهگذران جمع شدهاند. یکی از آنها گفت: «مثل اینکه طفلکی با چوب کبریتها داشته خودش را گرم میکرده که از سرما مرده است.»
*پری دریایی کوچک
«پری دریایی نگاهی طولانی و کمی مبهم به شاهزاده انداخت و از کشتی به دریا پرید و احساس کرد که جسمش در دریا ناپدید میشود.»
14 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک