پرنسس افسانه ای p7

اشک تو چشام جمع شده بود انگار به قلبم خنجر زده بودن که نور عجیبی توی اتاق جمع شد و فقط یادمه اون نور اومد سمت من و دیگه چیزی یادم نمی یاد ( فلش بک به 2 روز پیش از زبان جی کی : من میرم ازش عضر خواهی کنم جیمین: وایسا اینجور اوعظارو بد تر می کنی از اتاق مدیر رد می شدم شنیدم قراره شنبه ی جشن برگذار بشه اون وقت با ی دختر دیگه می ری و سوفیا هم میاد پیشت ازت عضرخواهی می کنه .) پایان فلش بک از زبان جونگ کوک : داشتم همین طور که جیمین می گفت رفتار می کردم که نوری هوای سالن رو پوشش دادو سوفیا بیهوش شد نور به سمت سوفیا می یومد که سوفیا تبدیل شد لباسش ابی شده بود موهاش و چشماش آتیش گرفته بود اما با اتیش ابی ناگهان بلند شد و با اون چشمای اتشیش ی کش و قوصی به خودش داد و گفت: الان خیلی بهتره...............

انگار نمی دونست داره چیکار می کنه داشت قدم زنان می یومد سمتم و با هر قدمش همه جا اتیش می گرفت که یهو افتاد زمین و چشماش عادی شد و گفت: یکی اینو ازم بیرون بکشه و دوباره چشماش اتیش گرفت همه جا اتیش گرفته بود که یکی اتیشا رو کنار زد و در حالی که دست می زد اومد جلو - بعد از این همه سال به هدفم رسیدم @ ج.جیمین؟ - اره جیمین. داشت به سمت سوفیا که سعی می کرد خودشو کنترل کنه می رفت که تبدیل شدم ( بله منم ی المنتر هستم) رفتم کنار سوفیا نشستم که ..................

- می خوای داستان رو دوباره بشنوی؟ المنترا هفت نفر نبود هشت نفر بود من اتش ابی هستم تمثیل گر ادم ها درست ی روز قبل تولدت بود سوفیا اون روز گرگور بیشتر مردم مون رو ک...ته بود و ما هم تصمیم گرفتیم قدرتامون رو توی ی سنگ متمرکز کنیم و این کار رو کردیم ولی با این تفاوت که قبل از این که سنگ بترکه فرار کردم بعد اون انفجار خواهرو برادرام از بین رفتن و منم قدرتمو از دست داده بود با اخرین زره ی قدرتم ی سپر درست کردم و با اون موج انرژی به زمین اومدم قدرتام و قدرتای خواهر و برادرام اسمون رو پوشش داده بود و دنبال کسایی می گشت که بتونه با اون قدرتا مقابله کنه و تو و جونگ کوک رو پیدا کرد ولی فرق دو تاتون این بود که قدرت من فقط به تو رسید چون فقط تو توانایی مقابله با اون قدرت رو داشتی ...............

منم از روزی که به دنیا اومدی تورو تحت نظر داشتم من بودم که تو اون انفجار تورو از زیر اون اوار نجات دادم و تمام وقت ها پیشت بودم حتی تو منو نبینی هم الانم بهم کمک می کنی تا این کهکشان و تمام کهکشان هارو

کنترل کنیم پرنسس !!! دیگه بخوایم نخوایم ی.ن.م ل.ا.م ( برعکس بخون) جونگ کوک اومد سمتم و گفت: تنها راهی که می تونیم انجام بدیم اینه که قدرتامونو رد کنیم م* چی؟ پس چطور می تونیم بدون قدرتامون اونو شکست بدیم ؟ @ ی را هش رو پیدا می کنیم الان با من تکرار کن...... الهی قدرتها قدرمان را از ما جدا کن. و منم باهاش تکرار کردم و ی انفحاری شد و قتی به خودم اومدم تو ل.غ.ب ( بر عکس ) جونگ کوک بودم و داشت می دوید و همه انگار هیپنوتیزم شده بودن دنبال ما می دویدن ..................

سوار ماشین شدیم @ باید بریم ی جای امن . ببین سوفیا پدر و مادر من المنتر بودن ولی قدرتاشونو رد کردن و حتما خانواده ی تو هم المنتر هستن م* مگه تو زمین المنتر هم وجود داره ؟ @ البته که داره حتی تو ماهم المنتر وجود داره م* پس مادربزرگم اینطور از همه چی خبر داشت . فهمیدم! مادرم تمام دفتر خاطرات فامیل رو توی ی کشو نگه می داشت حتما در مورد این طور چیزا هم تو دفتر خاطرات مادر بزرگم هست . باید برگردم به اندونز @ تنهایی نمی تونی منم باهات میام . و ی لبخند می زنه . م* خب راستی من چطور به اون چیز تبدیل شدم؟@انگار تحت فشار بودی م* خیلی خیلی تحت فشار بودم @ سوفیا. م* بله. @ ت.و.س.د دارم ( برعکس ) م* برا همین با اون دختر اومدی؟ @جیمین بهم گفته بود انگار می خواست تحت فشار باشی . سوفیا . م* بازم بله .@بهم راستشو بگو تو کی هستی؟ م* من سوفیا اندونز پرینس هستم پرنسس اندونزیا . چی م* وایسا وایسا الان مارو به کشتن می دی . .......................

خب رسیدیم فرودگاه ی جفت بلیت گرفتیم و سوار شدیم . از زبان جونگ کوک : داشتم از پنجره به بیرون نگاه می کردم که دیدم پرنسس خوابش برده . موهاشو نوازش کردمو تماشاش می کردم که منم خوابم گرفت..................

منتظر پارت های دیگر باشید.