7 اسلاید صحیح/غلط توسط: diana انتشار: 11 ماه پیش 170 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر جونممممممم منتشر کن پلیززز
انچه گذشت: زنگ خورد . جونگ کوک رفت بیرون . داشتم به دستبندی که جونگ کوک به من داده بود نگاه می کردم که صدای زنگ گوشی اومد می خواستم برم به جی کی خبر بدم که قطع شد و صفحه ی واتساپش باز شد با دیدن اون عکسا خشکم زد و با حرص پا شدم و رفتم بیرون جی کی تو سالن با جیمین و تهیونگ حرف می زد رفتم پیشش با لبخند بهم نگاه کرد داشت نزدیکم می شد که ی سیلی محکم کوبیدم تو گوشش @ تو چت شده؟ بغضمو گورت دادم و هنوز صدام می لرزید گفتم: چی ؟ ............................
@ چی چی؟ م* چی از جونم می خوای @...م*چررا هر وقت به کسی دستمو دراز می کنم ولم می کنه می ره . همینطور داشتم با صدای لرزون حرف می زدم که متوجه شدم دیگه نمی تونم حرف بزنم . و ترجیح دادم دیگه بیشتر از این زور ندم و گوشیشو درحالی که اون صفحه واتساپش باز بود دادم دستش و از اونجا رفتم . رفتم کلاس لیزا ی گوشه کلاس نشستم و آروم اشک می ریختم و با هر قطره اشکم ی رعدو برق می زد و با این حال همینطور اشک می ریختم که یکی اومد نشست پیشم جین بود اومد پیشم و گفت: ببین هرچی از سرم من بود . عکسا رو من انداختم و جونگ کوک ازم خواست چند روز تحت نظر بگیرمت ... حرفشو بریدم م* برای چی؟( با داد ) $ برای اینکه می خواست کمی بترسونتت که دیگه دورو برش نچرخی . م* واقعا چرا بهم نگفت که دور و برش نچرخم و اگه نمی خواست دورو برش بچرخم ازم عضرخواهی کرد .ازت چنین انتظاری نداشتم . مامانم راست می گفت من لیاقت بیرون رفتن رو ندارم(فلش بک به 3 سال پیش : م* مامان چرا نمی شه برم بیرون؟ ^ به نفعته م* نه به نفعم نیست دارم توی این چهاردیوار زندیگی می کنم این کجاش به نفعمه ( با داد ) ^ مواظب حرف زدنت باش خانم کوچولو نمی دونی اگه من نبودم حالا چه بلاهایی سرت می یومد. تو لیاقت اینجا بودن رو نداری چه برسه به بیرون رفتن ..........
پا شدم و رفتم دانشگاه تا حالا نرفته بودم به هر کلاس نگاه می کردم تا لیا رو پیدا کنم که به یکی خوردم . بدون اینکه نگاهی کنم که کیه عضرخواهی کردم و از کنارش رد می شدم که دستمو گرفت و بهش نگاه کردم م* شوگا؟ شوگا: قرار بود حواستو جمع کنی. ی لبخند زورکی زدم و گفتم : ببخشید حالم یکم خرابه . راستی تو اینجا چیکار می کنی شوگا: منم میرم دانشگاه دیگه راستی می خواستم ی چیزی بهت م...من .. از اینجا می رم م* چ ..چی؟ - خانوادم دارن از اینجا می ر منم باهاشون می رم (م* توهم شوگا من چرا اینقدر بدبختم .) داشتم بغضم مو گورت می دادم و نزدیک شدو بغلم کرد و گفت : خداحافظ پرنسس و رفت ( ناظر جونممممم ) داشتم به خودم فحش می دادم که لیا اومد پیشم و گفت: تو اینجا چیکار می کنی ؟ رفتم بغلش کردم و داشتم بغلش گریه می کردم و برام اصلا مهم نبود سیل می یاد یا سونامی فقط خودمو خالی می کردم که زنگ خورد و رفتیم خونه رفته بودم ی گوشه نشسته بودم و حرفی نمی زدم.............
که لیزا اومد پیشم نشست و بغلم می کرد و دلداری می داد با اینکه نمی دونست چه اتفاقی افتاده . اون وقت جس بیرون بود که در زد و لیا در باز کرد انقار عصبی بود با حرص اومد سمتم ی سیلی زد تو گوشم منم شوکه شده بودم و گفتم: م* ت..تو الان چیکار کردی جس: چرا به جین اونقدر حرفای بدبد زدی . م* چ..چون جاسوسیمو می کرد لیا و لیزا هم زمان : چی؟ جس : جریانو می دونم م* پس چرا طرف اونو می گیری جس :+چون حق با اونه(با داد) م* واقعا؟ درسته من باید درمقابل جاسوس جونگ کوک که اون عکسا رو ازم انداخته بود بهش می خندیدم + اره باید همین کارو می کردی.........
لیزا : به نظرم حق با جسه م* شما چتون شده من چند روز برای اون عکسا نتونستم بخوابم شما دارین می گین حق با اونه؟ واقعا فکر می کردم حداقل شما ترکم نمی کنین . پا شدم و رفتم اتاق داشتم نفس نفس می زدم که لیا وارد اتاق شد : یکم بهش حق بده خب جین باهاش حرف نمی زنه. م* نمی زنه برا همین ی سیلی زد تو گوشم؟ بخاطره آدمی که ی هفته نیست باهاش آشنا شده ؟ لیا اگه تو هم فکر می کنی حق با اونه لطفا برو بیرون لیا: باشه ( با حالت عصبانی ) لیا رفت بیرون و سوفیا رو تنها گذاشت ( نویسنده: طفلکی سوفیا ) انگار همه افرادی که دوسم دارن منو ترک می کنن . خواستم به جیمین زنگ بزنم چون حال خوبی نداشتم زنگ زدم ولی جواب نمی داد که همین طور که گریه می کردم خوابم برد صبح روز بعد.............
مدیر پیام داده بود که شنبه قراره جشن بگیریم و همگی با ی پارتنر بیان . باخودم گفتم من نمی رم که زیرش نوشته بود حضور تمام دانشاموزان اجباری است . ی پوفی کشیدم و ی لباس برا شنبه انتخاب کردم روز چهارشنبه بود اماده شدم و رفتم مدرسه تصمیم گرفتم از جیمین بخوام رفتم پیشش ازش پرسیدم : جیمین می .. میشه شنبه ..با .. باهم بریم به جشن ؟ جیمین : متاسفم سوفیا خیلی می خواستم ولی با لیزا قراره برم . ی لبخند زورکی زدم و گفتم باشه مشکلی نیست و رفتم کلاس جس اون روز نیومده بود و تنها نشستم و جینم کنار جونگ کوک نشسته بود داشتم خفه می شدم بغضی که داشتم خفم می کرد و اصلا صدای معلم رو نمی شنیدم که زنگ خونه خورد خونه هیچکی باهام حرف نمی زد و منم هر لحظه بیشتر احساس خفه گی می کردم ...............
خب دو روز زود تر از چیزی که انتظار داشتم زود گذشت و شنبه شد ( تیپ دخترا عکس بالا) رفته بودیم سالن همه اومده بود جس با جین اونطور حرف می زد و می خندید که انگار از من متنفره لیا با تهیونگ حرف می زد جیمین با لیزا حرف می زد و می خندید و لونا هم اونجا گوشه نشسته بود اما جونگ کوک اطراف نبود که با ی دختر وارد سالن شد دختر اونجوری به جونگ کوک چسبیده بود و جونگ کوکم از این اتفاق راضی بود منم همینطور داشتم نگاه می کردم که ی اهنگ پلی شد همه می ن.د.ی.ص.ق.ر ( برعکس بخون ) و جونگ کوک و اون دختره هم داشتند می ن.د.ی.ص.ق.ر ( گلم برعکس بخون ) اشک تو چشام جمع شده که نور عجیبی تو فضا پخش شد سرم گیج رفت و دیگه چیزی یادم نمی اومد .............
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
طبیعیه که تو دوساعت اومدم این پارت با آهنگ لاولی؟🙂💔
بببببعععععددددددىىىى
بعدی رو گذاشتم برسی می شه
دستت درد نكنه
منتظرماااا