دوستان اگه از اول نخوندید برین از اول بخونید ناظر جونمممممممممممممممممممممممممممممممم خوشگلم ردو شخصی نکن پلیززززززز
انچه گذشت: چرا فکر نمی کنی توهم باید از اون ع.و.ض.ی بترسی؟ می خواستم نجاتش بدم که یکی مچامو از پشت گرفت و در حالی که فشار می داد گفت: چرا فضولی می کنی؟ گفتم : ولم کن وگرنه .......حرفمو برید گفت وگرنه می خوای چی کار کنی و مچامو بیشتر فشار می داد ولی خیلی درد داشت کم مونده بود بشکنه پامو محکم کوبیدم به پاش و منو ول کرد می خواستم فرار کنم که دستمو گرفت و رو به خودش برگردوند و با خشم گف:ببین کوچولو اگه ی بار دیگه این کار و بکنی تنبیهت بیشتر میشه که اشک از چشام ریخت ( نه بخاطر اینکه ترسیده باشم به خاطر این بود که وقتی منو به خودش نزدیک کرد عطرش رو حس کردم و عطرش گل یاس بود منم به گل یاس حساسیت دارم) داشتم همینطور اشک می ریختم که ی سیلی محکم زد تو گوشم و گف : خفه شو وگرنه خفت می کنم که ی لحظه نتونستم خودمو کنترل کنمو بهش برق دادم ولی روش اثر نکرد خیلی گیج بودم و می دونستم بهش برق دادم که گف...................
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
داستانت واقعا عالیه❤❤❤
قسمت بعدی کی میاد ؟؟؟؟