سلام بچه هاا بالاخره بعد این همه وقت ؟ همیشه... نه چیزه بعد این همه وقت پارت جدید رو گذاشتم
حدود دو هفته از شروع سال تحصیلی می گذشت. همه چیز به اندازه ی همیشه عادی بود . ظهر بود و همه در سرسرا در حال غذا خوردن بودن که پروفسور کلیب وارد شد و با تته پته گفت: الیز...الیزابت... کار الی...اما بعد غش کرد و روی زمین افتاد. همه تعجب کرده بودن و کمی هم ترسیده بودن . معلم ها و پروفسور مک گونگال به طرف پروفسور کلیب دویدند. پروفسور امپادانا که معلم کلاس پزشکی جادویی و پرستار مدرسه بود با یه طلسم پروفسور کلیب رو به هوش اورد.
_ من نمی تونم بگم چی شده. توانایی ندارم. خاطره رو از مغزم بردارید. خانم مدیر شما قدح اندیشه رو دارید. ببرید و خاطره رو اونجا بریزید
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
گلم داستانت خوب بود🥰ادامه بده فقط یه چیز کوچواو
تو الان کلی اسلاید اضافه داری بهتره یکم طولانی تر بنویسی که اسلاید اضافه نیاد با اگه هم بیاد یکی دو تا