تو راهه برگشت به خونه من حرفه زیادی نمیزدم و فقط مامانم بود که باهام حرف میزد
سرمو تکیه دادم به پنجره و به بیرون خیره شدم
هر آدمی با هر نوع پوشش و سن و سلیقه یی بیرون بود
بعضیا تنها بعضیا با یک بچه ی کوچیک و بعضیام با رلشون
یهو دلم گرفت یاده حرفه اکسم افتاده که بهم میگفت ی روز میام پیشت که باهم باشیم اون روز همش بغلت میکنم و ولت نمیکنم
نخواستم دوباره بغض کنم برای همین از پنجره فاصله گرفتم و خمیازه کشیدم به مامانم گفتم خیلی خستم و سریع تر بریم خونه
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
اولین کامنت
پین؟
عالییییییییییی مثلللللللل همیشهههههههههه💖🍓🍓🍓🍓
عزیزمییییییی:)))))