تئو یواشکی از پشت از سوکی پرسید :« دوستت چشه دقیقا ؟» و سوکی آرام جواب داد:« هیچی فقط هیجان زده هست » تئو گفت:« آها باش » ✰⋆。:゚・*☽:゚・⋆。✰⋆。:゚・*☽:゚・⋆。✰⋆。:゚・*☽ ✰⋆。:゚・*☽:゚・⋆。✰⋆。:゚・*☽:゚・⋆。✰⋆。:゚・*☽ سه تایی روی نیمکت نشسته بودیم و ساکت ناگهان یو آی از تئو پرسید :« سومین ! اهل کجایی ؟» منم که دستپاچه شده بودم⊙﹏⊙ گفتم :« هم وطنی هستیم !(اهل کره جنوبی) » دوباره یو ای داد زد:« وای چه عالی !» منم گفتم :« آره خیلی خوبه »( ̄ヘ ̄;) .... باز هم یو آی گفت :« سومین ! میشه ازت سوال بپرسم ؟» تئو با خجالت گفت :« باشه... » ناگهان من شانه ی چپ یو آی رو گرفتم و به سمت خودم برگرداندم و با حالتی که انگار هم عصبانی بودم هم نگران گفتم :« یو آی ! بسه دیگه این قدر سوال پیچش نکن !» یو آی گفت :« باش ..... صبر کن من برم بستنی بگیرم !» من دوباره دستش را گرفتم و گفتم:« نه نمیخواد الان عصر هست و تئو ... » ناگهان سومین وسط حرف من پرید و گفت :« تئو ! اون دیگه کیه ؟» و ممکن فهمیدم که سوتی دادم گفتم :« تئو یکی از مشتری های کافه مونه سومین .... میره خونشون »
پارت ها رو زود زود بزار
باش
بک میدم✔️
عالیییییییییییییییییییی پارت بعد لطفا