داستان ترسناک برای عاشقان ترسناک

اولین داستان راجب خونه ایه که قبلا ما اونجا زندگی میکردیم.اون خونه یه خونه قدیمی بود که ما تازه ساکن اون خونه شده بودیم....(البته اینو بهتون بگم که خونه جن زده بود)ما رفتیم خونه رو دیدیم پسندمون شد ولی نمیدونستیم چه مکافاتیو باید تحمل کنیم🙃

روز اسباب کشی فرا رسیده بود و من بشدت دلشوره داشتم......هیچی...اسباب کشی تموم شد و ما بشدت خسته بودیم برا همین گرفتیم خوابیدیم....ساعت ۴ صبح پاشدم برم آب بخورم یهو دیدم در خونه باز هست....گفتم حتما مامان بابام یادشون رفته درو ببندن...

برا همین درو بستم و رفتم که لیوان بردارم و آب بخورم......دیدم صندلی چرخدار مامانم داره میچرخه...حس کردم مامانم کار داشته رفته نشسته اونجا ولی نه.....رفتم یه سر به مامان بابام بزنم که ببینم اونجان یا نه.....دیدم مامانم خوابه و کسی رو صندلی نیست😔😑

ادامشو بزارم بنظرتون؟؟😑😁 برید واسه نتیجه اگه تعداد لایک ها بیشتر از ۷۰ تا باشه پارت بعدو میزارم😁