داستان کوتاه با زحمت خودم:)
صبح یک روز تابستانی بود که تصمیم گرفتیم با خانواده به دریا برویم. ذوق زده تمام وسایلی که نیاز داشتم را برداشتم. سوار ماشین شدم و هندزفری ام را دورن گوشم گذاشتم و سرم را به شیشه تکیه دادم.
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹
عالیییییییی
خیلییی قشنگ نوشته بودی من واقعا خوشم اومد✨
راستی میدونم میخواستی کوتاه باشه ولی بجز توصیفهای قشنگت میتونی یکم با بیان احساسات درونی شخصیتها یکم داستان رو کش بدی؛ اینجوری بهتر میشه، البته الان هم عالیه!
ممنونم:)
پارت دوم نمیزاری؟
زیادی زیبا بود.ادامه بدهههههه
مرسی:)
اسم توام سایناس 🥲هم اسم🙂🙂
عه چه جالب😂
هم تایپم هستیم😂
چند سالته؟؟
قل خودمی😝
۱۲
من 15
خوشبختم
با اینکه حوصله نداشتم بخونم به نظر باحال میومد🤌🥲😉
ممنون:)