خوش اومدین امید وارم خوب شده باشه
بعد از اینکه میا و اولیویا رفتن چاره ای نداشتم که منم به اتاقم برم تو راه رو بودم که صدای مادر بزرگم رو شنیدم داشت منو صدا می کرد.
هانا هوفرد (مادر بزرگ): نادیا عزیزم تو اونجایی.
نادیا: بله مادر بزرگ
مادر بزرگ: عزیزم بیا اینجا می خوام ببینمت.
به سمت اتاق مادر بزرگم رفتم مامان بزرگ روی مبل تک نفره نشسته بود و داشت کتاب می خوند تا منو دید لبخند زد و کتابش رو گذاشت روی میز بعد بغلش رو باز کرد
مادر بزرگ: نادیا بیا بغلم.
رفتم تو بغل مادر بزرگم وای خدای من خیلی از دفعه پیش که دیده بودمش لاغر تر و ضعیف تر شده بود من مادر بزرگم رو آخرین بار یک سال پیش دیده بودم (مادر بزرگش رو دیده اما عمه ها و عمو هاش رو از ده سالگیش ندیده)
نادیا: مادر بزرگ خیلی ضعیف شدین شما باید از خودتون مراقبت کنید.
مادر بزرگ: نادیا عزیزم من پیر شدم این ضعیف شدن هم به خاطر پیر بودنه منه ولی حالا این موضوع رو ولش کن من یک ساله که تورو ندیدم.
و بعد بغلم کرد.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
وای بی نظیر بود
اگه شما هم باشی بی نظیر تر میشه
🩵🩵🩵💜🤎🩵💙💚💛🧡🧡🩷پارت بعدی کی میاد؟؟؟؟
پارت بعدی امروز شاید بیایی
چه خوب عالیه
دوستان من وقت هایی که یک ایده خوب برای ادامه داستانم داشته باشم پارت ها رو می نویسم و برای همین قولی بهتون نمی دم که چه وقتی پارت جدید بیاد چون اگر یک پارت فقط مکالمه های بی معنی دو شخصیت باشه اون داستان واقا ارزش خوندن شما رو نداره برای همین هر وقت یک ایده خوب برای ادامه داستانم داشته باشم پارت های دیگه هم میاد
خیلی عالییی بود
مرسی منم هستممممم🫀🫀🤍
🤗🤗🤗
واقعا عالیه
😘
عالییییییییییی بود😍✨
❤❤❤
خیلی قشنگ بود نویسندگیت فوقالعاده هست کاش ما هم آنقدر نویسنده ی خوبی بودیم 🌞
مال شما که بهتره
ای بابا لطف دارید 🌞
قرعه کشیه یه سر به اکانتم بزن
حتما