10 اسلاید پست توسط: ᖇᑌᗷY ✧ انتشار: 4 هفته پیش 49 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب من تصمیم گرفتم که یک رمان انیمه ای بنویسم و کاربرای کلوپ هاناکو رو توش آوردم ☆ ناظر هیچ چیز بدی وجود نداره که بخوای ردش کنی پس حداقل ۳ ستاره رو بده که شخصی نشه ^^
خب توی این رمان یکسری از کاربر ها عم آوردم و اینکه باور اولمه که توی تستچی رمانو میذارم. بیشتر تو وبلاگام و روبیکا میذارم 💭 🥞 خب بریم برای شروع 😔👌
ربات ها ؟! اون ها موجوداتی هستند که مانند انسان ها طراحی شدند و کارای عجیبی رو میشه باهاشون انجام داد . اما میشه باهاش به دنیای موازی سفر کرد ؟!
در کلاس رو باز کردم و ازش خارج شدم. از پشت پریدم روی هانا. روبی : 《 امتحان تموم شدددددد ! 》 هانا : 《 خب جواب آخرین سوال صفحه ی دوم چی بود ؟ 》 روبی : 《 من همینطوری یچیزی زدم 😌👌》 شیمازاکی همونطوری که میدویید به سمت ما اومد. شیمازاکی : 《 بچه ها بلاخره ساختمش ! 》 روبی : 《 واقعا ؟! صبر کن اصلا چیو ؟! 》 شیمازاکی : 《 همون رباتی که باهاش به دنیای موازی میشه رفت ! 》 هانا : 《 چی؟! خب شیماچان بهتره که زودتر بریم اتاق تعمیر تا نشونش بدی 》
بدون اینکه معلما بفهمن وارد اتاق تعمیر شدیم. ربات هایی که شیمازاکی تعمیرش رو نصفه ول کرده بود روی میز بودن . یک گوشه روغن ماشین و یک طرف پیچ و مهره ریخته بود. روبی : 《 شیماچان تو به ربات ساختن علاقه مندی ؟!》 شیمازاکی : 《 نه اونقدراهم ! فقط حوصلم سر میره درستشون میکنم و توی نمایشگاه ها به نمایش میذارمشون 》 هانا : 《 خب اون ربات کجاست ؟ دل تو دلم نیست ببینمشششش ! 》
شیمازاکی : 《 اینجاستتتتتت ! 》 ربات کوچولویی که مربعی شکل بود روی میز قهوه ای رنگ قرار گرفته بود. هانا : 《 این کوچولو میخواد مارو به دنیای موازی ببره ؟ 》 روبی : 《 میگم امتحانش کردی؟! به نظرم امشب با اکیپمون بیام و امتحانش کنیم》
شیمازاکی : 《 پس ساعت ۱۲ شب توی پارک نزدیک مدرسه جمع شیم 》 هانا : 《 خوبه ! من به بقیه اس ام میزنم 》 مدرسه تموم شد ، ساعت ۱۰ شب بود. کیفم رو برداشتم و یکسری وسیله ریختم توش. کمد رو باز کردم و چوب شور شکلاتی و یکسری کیک و دونات تو کیفم گذاشتم. کوله پشتیم به شدت پر شده بود اما اگه به اون دنیا بریم و راه نجاتی نباشه باید وسایلمون پیشمون باشه. پاوربانک شارژهم برداشتم اگه جایی نتونیم گوشیامونو شارژ بزنیم ازش استفاده کنیم 😌👌
ساعت ۱۱ و ۴۵ دقیقه از خونه رفتم بیرون. دوچرخه عم رو برداشتم و باهاش به اون پارک رفتم. ساعت ۱۱ و ۵۵ دقیقه بود که به پارک رسیدم. هوا واقعا سرد بود ، کاشکی پالتوم رو میاوردم. از دستگاه خوراکی یک چای قوطی خریدم. گرم نبود ولی باعث میشد یاد چای گرم بیوفتم 🤭 درشو باز کردم و یکمشو خوردم. یکهو صدای نرده های در پارک رو احساس کردم. سرمو برگردوندم . . .
آوینا چان ! هانا چان ! دویدم سمتشون و پریدم تو بغل آویناچان و هانا . آویناچان : 《 این وقت شب چای میخوردی ؟! اگه دستگاه نگیره با این میزان انرژی و کافئین چطوری میخوای بخوری؟》 روبی : 《 خب پروفسور نشو خانم 》 هانا : 《 هی ! آرورا و شیمازاکی هم اومدن ! 》 آویناچان : 《 پس سوکی کو ؟ 》 آرورا : 《 ببخشید دیر کردم. گربم گشنه ش بود 》شیمازاکی : 《 سوکی هم اومد. شروع بکنیم ؟》
شیمازاکی : 《 خب شروع میکنیم ! 》 شیماچان دستگاه رو روی چمن گذاشت. خودشم روی چمنا نشست و دستاشو دراز کرد . ماهم همینکارو کردیم، نشستیم و دستامونو دراز کردیم. شیماچان یک چیز عجیب گفت و ربات یک دروازه باز کرد. شیمازاکی : 《 کار کرد ! بچه ها وسایلتونو بردارین. میخوایم وارد شیم 》
همون لحظه دروازه درخشش بیشتر میشه و شیماچان رو میکشه داخل خودش. شیمازاکی : 《 صبر کن ! این نباید عادی باشه ! 》 سوکی : 《 داره چه اتفاقی میوفته؟ 》 ما همه دست همو گرفتیم و دست شیمازاکی رو کشیدیم تا بیاد بیرون. اما هممون رفتیم داخل دروازه. داخل دروازه آبی رنگ بود و داشت مارو به پایین هدایت میکرد. همه همدیگرو بغل کرده بودیم و یکهو یک دروازه ی مشکی باز شد و وارد اون شدیم. شیمازاکی : 《 وای نه ! این دروازه اشتباهیه ! من نمیدونم واله کجاست ! 》
از روی زمین بلند شدم. آینه های شکسته و خورده خاک و آجر همه جا بود. البته نه زیاد شلوغ. بازوم زخم شده بود ولی بقیه جاهام سالم بودن. رفتم و یکی یکی به بچه ها کمک کردم که از سرجاشون بلند شن. شیمازاکی زانو غم بغل کرده بود و یک گوشه نشسته بود. روبی :《 شیماچان خوبی ؟ 》 شیمازاکی : 《 چرا خوب باشم وقتی این همه اتفاق پیش اومد و تقصیر من بود ! حالا وسط ناکجا آباد هستیم 》 یکهو در اتاق باز شد. دختری با موهای سفید و چشمای قرمز به رنگ یاقوت بود. هممون جیغ زدیم : 《 یاشیرووووو ؟! تو وجود داری ؟ 》 یاشیرو : 《 چییی؟ شما کی هستین و از کجا میدونین من کی عم!؟ اصلا چرا نباید زنده باشم؟! 》 (قضیه سوس ماستی میشود 😊👌)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
خدایا منو شلغم کن
چقدر سوتی تایپی دادم . . .
اس ۷ : سوتی تایپی. آویناچان منظورش این بود که چطوری میخوای بخوابی 😂
عالیی بووووددددددد ♡♡
عالی بود آجو روبی ♡
مرسی آنیا بانو 💕
عالی بود 💙🍡
و من بدبخت که در این رمان هم نقش ترب رو دارم 🙂
اتفاقا قراره از پارت سوم تو و کاربر جوربه هم بیارم. براش برنامه دارم نگران نباش 😔👌
اوکیه 🙂
۱۶ مرتبه انجام شده ، ۹ لایک ، ۶ ساعت پیش
نظرات بازدید کنندگان (۲۰)
گریه کنم ؟! 😊👌
نه نکون💔💫
میکنم 😊👌
زیبا بود^^
مرسی آوینا بانو 💙
عالی👌💕
مرسی سوکاسا بانو
سوکاسا بانو...
سوکی بآنو 😂 در هر صورت من باید بانو رو بذارم 😌
آخه سوکاسا بانو یه جوری میشد😂
فکر کن اسم پسر با بانو😂
سوکاسا آقا 🤣🤣🤣
رومانت عالی بودددددد
مرسی روژیآ بآنو 🍰