رزی 3

رزی با شیطنت گفت دلتم بخواد دستیار من باشی 😂 جنی چشم قرو رفت واز اتاق خارج شد بعد چند روز جنی وارد اتاقش شد چیشد رزی؟ چیزی دستگیرت شد رزی با حالت غمگین گفت تو این سال 100‪ قتل با ماشین صورت گرفته که یک چیز عجیب این هست راننده همه این ها یکی و خرس پوشیده اون راننده به طور دقیق از هر شهر ژاپن 2 نفر کشته تا به شهر ما رسیده و قرار بوده منو یک نفر دیگه با ماشین بکشه و انگار قرار نبود یک نفر از این سه نفر بکشه رزی زد زیر گریه وگفت چرا این اتفاق برای من افتاد جنی رزی بغل کرد و گفت اروم باش انتقاموش میگریم جنی اشک های رزی پاک و گفت دیگه چی فهمیدی رزی ادامه داد که شماره که ردیابی کردی فهمیدم که تلفن عمومی فقط یک سوال پیش میاد که چرا من را نمی خواست با حادثه بکشه جنی گفت یعنی نمیشه هیچ جوره پیداش کرده رزی گفت هیچ جوره نمیشه جنی گفت کدوم شهر ها را هنوز کسی به قتل نرساده شهر های ساکورا نزدیکه ترین شهر به ما حالا واسه چی میخوایی جنی مجبورم صبر کنیم تا دوباره خودشو نشون بدی رزی با خشم فریاد زد یعنی یک نفر دیگه به قتل به رسونه جنی با غم گفت چاره ای نیست رزی با فریاد گفت نمیزارم نه نمیزارم جنی گفت باید با هاش کناربیا رزی گفت باشه فقط باید موقعه دستگیریش منم باشم و دستگیریش ببینم جنی قبول کرد وگفت فقط کار غیر منتظره نمیکنی رزی باشه ای گفت وجنی با مهربونی گفت فعلا برو خونه و در مورد این اطلاعات باکسی حرف نزن رزی گفت می تونم شمارتو داشته باشم جنی گفت با کامل میل و شماره اش روی برگه نوشت و داد یک ماشین برات میگیرم برو خونه رزی باشه ای گفت جنی با هل به رزی زنگ زد وگفت وارد شهر شد رزی زود بیا رزی زود لباس پوشید و سمت ادرسی رفت که جنی گفته بود

وقتی که رسید جنی گفت همینجا محل قتل و قاتل این مرد است جنی به سمت جنازه رفت بادیدن جنازه پاهاش سست شد و به زمین افتاد از قاتل کمی دور تر بود که قاتل تفنگ یکی از پلیس ها را برداشت و به سمت رزی شلیک کرد و تیر به قلب رزی 😭

خورد جنی به سمت رزی دوید و بالا سرش نشست نبض ان را گرفت و دید تموم کرده جنی کنترل خودش را از دست داد و تفنگش را از جیبش در اورد و تیر را به سمت قاتل پرتاب کرد قاتل در جا تموم کرد وجنی به بالای سر رزی نشست و شروع به گریه کرد جنی رزی بغل کرد وتا خود بیمارستان دوید می دانست که رزی تموم کرده است ولی قلبش نمی خواست قبول کند وقتی به دم بیمارستان رسید دیگر نمی توانست راه برود از حال رفت

روز بعد جنی این جند روز در بیمارستان بود امروز مرخصش کردن از بیمارستان بیرون امد که موبایلش زنگ خورد شماره ناشناس بود هههههههه (صدای خنده) ‌- فکر کردی اونی که گرفتی من بودم هههههه چقدرراحمقی تو منتظر مرگت باشه مثل رزی جنی جوش اورد و خواست چیزی بهش بگه که گوشی را قعط کرد جنی گوشی زد روی زمین و شروع به دویدن کرد 1 ساعت بعد جنی کمی حالش بهتر شده بود به سمت خانه رزی راه افتاده بود باید تو این شرایط در کنار خانواده رزی باشد

به خانه رزی رفت مادر رزی خیلی شکسته شد بود جنی بغلش کرد وگفت بهتر پیش یک روانپزشک برید زیبا خواهر کوچکی رزی جنی را صدا زد و گفت من میدونم که شما به خواهرم کمک کردید لطفا به منم کمک کنید تا قاتل برادرم و خواهرم را پیدا کنم جنی با خشم گفت من اگر رزی را وارد این کار ها نمی کردم شاید الان زنده بود دیگه نمی خوام واسه تو اتفاقی بیفتد

مادر رزی که این را شنید اورا از خانه اش بیرون کرد و به او ناسزار گفت جنی پشت در خانه نشسته بود وداشت گریه میکرد زییا بیرون امد وپیش جنی نشست وگفت من میدونم تقصیر تو نبود و او را بغل کرد مادر رزی فریاد زد بیاتو زیبا با این قاتل حرف نزن زیبا جنی را بغل کرد و گفت من نمی خوام اذیتت کنم پس لطفا خودت انتقاموش بگیر و سریع به داخل خانه رفت این حرف زیبا جنی را بیدار کرد بلند شد و به خانه رفت