رزی پارت1.

دو دوست در حال قدم زدن بودن که انجلا گفت رزی همین جا وایسا تا من برگردم رزی.:باشه چند دقیقه بعد انجلا: باشه اقا امشب دیگه کار رزی تموم میکنم! رزی که به دنبال او امده بود ازشدت ناراحتی زمین خورد و انجلا به سمت او امد و او م ن م ن گفت رزی همه چیز را شنیدی؟ رزی بی مقدمه شروع به دویدن کرد و انجلا ها به دنبال او راه افتاد رزی با شتاب به سمت خیابان رفت و در جلوی یک ماشین با سرعت بالا خشکک زده بود انجلا پرید و رزی را به ان طرف خیابان هل داد و خود به جلوی ماشین پرید چند دقیقه بعد انجلا انجلاااااااا 😭 بلند شو لطفا بلندشووووووو

چند روز بعد از مرگ انجلا رزی به سمت محل حادثه رفت و همون جا شروع به گریه کرده که چیزی نظر او را جلب کرد موبایل انجلا بود گوشی را برداشت و داخل کیف خود گذاشت و به سمت خانه راهی شد درحال تلاش کردن برای باز کردن قفل موبایل انجلا بود که یاد کیتی افتاد به کیتی زنگ زد و به او گفت می توانی قفل گوشی باز کند کیتی.گفت که می تواند

بی درنگ رزی به سمت خونه کیتی راه افتاد و گوشی را به او داد و کیتی گفت فردا بیا وگوشی ببرد رزی تشکر کرد و به سمت خانه رفت فردای ان روز رزی گوشی را گرفت ولی چیزی دست گیرش نشد فقط شماره ای ان کسی که دستور مرگشو داده بود داشت شماره را به پلیس داد ولی پلیس به او گفتن که ممکن است شماره اش را عوض کرده باشد

رزی به خانه رفت و به اتاقش پناه برد درحال دیدن عکس های خود و انجلا بود که بغضش ترکید و شروع به گریه کرد انجلااااا چطور توانستی اون کار با من بکنیییییی 😭 مگه تو بهترین دوست من نبودییییی کل ان شب همین جوری گذشت 10 روز بعد از وقتی که بچه برادر رزی به دنیا امده بود رزی کلا ان ماجرا را فراموش کرده بود و همه ای فکر او خواهر زاده ای او شده بود او اندازه یک دنیا جک را دوست داشت همیشه دور بر جک بود و قربون صدقه او میرفت روزی رزی و بردارش به خرید رفت بودن وجک کوچولو هم با خودشان بردن در حال گذشتن از خیابان بودن که ماشینی به سرعت به برادر رزی زد و فرار کرد و جک که بغل برادر رزی بود به گوشه ای از خیابان پرتاب شد

رزی هم از ترس خشکش زده بود چند روز بعد رزی لباس های مشکیش را پوشید و به سمت مراسم راه افتاد مراسم بردارش و جک وقتی که به مراسم رسیده انقدر بی تابی کرد که از حال رفت وقتی به هوش امد با خودش عهد بست که انتقام برادرش و جک را بگیرد دوربین عکاسی اش را برداشت وبه محل حادثه رفت و هرچیزی که فکر میکرد به دردش بخورد عکس گرفت وبه پیش پلیس رفت پلیس ها به او گفتن که مدارکش کامل نیست و پس در نتیجه کاری نمیشه انجام داد رزی صدای اش را بالا برد چرا هیچ تلاش نمی کنید

در یک ماه 3تا قتل اتفاق افتاده اونم تو یک شهررر اگر خودتان کاری نمیکنید حداقل بگذارید از امکانات استفاده کنم و خودم مدرکی به دست اورم افسر پلیس گفت نمی شود رزی عصبانی شد و یقه ای افسر را گرفت و مشتی بر صورت ان زد افسر سریع ان را بازداشت کرد شب مادر امد و سند گذاشت رزی در اورد