با پارت آخر از فصل اول داستان پاترهدیمون با نام مبهم نمردند تا آرزوی مرگ کنند در خدمتتون هستیم.
دنیز با تعجب از راجر پرسید《اون پیرمرد چینیه،جد الکسه؟》《آره. شاید اون و سیریوس تنها فامیلاش باشن که دوستشون داره》《چرا؟》《دقیق توضیح نمیده. فکر کنم تا یه حدودیش رو به دیوید گفته،ولی اونم زیاد نه.تا جایی که میدونم،اونا و پدرش دست به یکی کردن،و بعدش،اتفاقی افتاد که الکس و پدرش مهاجرت کردن بریتانیا. فقط اینکه،الکس از پدرشم زده شده. یادته وقتی مدال مرلین گرفت یه نامه رو سوزوند؟پدرش تو اون نامه بهش تبریک گفته بود.》《انقدر حرف پدرش رو میزنین،مادرش چی؟》《تو همون آسیا فوت شده انگار. در این باره هم چیزی نمیگه.》با ظاهر شدن دسر ها روی میز،دیگر به بحث پایان دادند. وقتی شب شد،دنیز سخت به مسابقه فکر میکرد. اگر در این مسابقه شرکت میکرد چه چیزی در انتظارش بود؟ اگر مسابقه را میبرد چه؟امکان داشت ببرد؟اصلا امکان داشت از بین آنهمه شرکت کننده او برگزیده شود؟ اگر او انتخاب میشد، میتوانست در مقابل مبارزان دورمشترانگ و مهوتوکورو به ایستد؟ ولی شیرینی برد، معاف شدن از امتحانات و جایزه جلو رویش کمی وسوسهاش میکرد. در این میان،اگر او میبرد دیگر نه شبح چشم دورنگی بود،نه نواده یا فرزند گریندل والد. او آنموقع خودش بود!دیگر بجای بودن از نسل خطرناک ترین جادوگر پنج قرن اخیر، برنده مسابقه مهیج سه جادوگر میشد. با همین فکر ها به خواب رفت. فردای آن روز قبل از شروع کلاس ها همه دور جام بودند. ارشد های گروه ها همه،بجز الکس اسمشان را داخل جام میانداختند. بعضی از سال چهارمی ها مثل دنیس،یا بعضی از سال پنجمی ها مثل میا اقداممیکردند،ولی نمیتوانستند نزدیک جام شوند و در این میان،متیو اولین سال پنجمی بود که موفق شد اسمش را درون جام بیندازد. انگار با قدرت جادویی هر شخص،جام تصمیم میگرفت. و این دنیز را وسوسه تر میکرد. ناگهان حس کرد خودش نیست!! چهرهاش عوض میشد،یا نمیشد؟نمیدانست! نشسته بود. ولی نه روی همان چهارپایه! روی یک مبل گران قیمت و سلطنتی. چهرهای جلوی چشمانش بود ولی در دیدنش مشکل داشت. آیینه بود؟ خودش بود؟ نه نبود! مثل شب کریسمس در بدن یکی دیگر بود!چشمانش مانند چشمان خودش بود! در آن لحضه،زبان باز کرد با صدایی که تا حدی محبت داشت که تا به حال دنیز نظیرش را نشنیده بود گفت《اگه میخوای شرکت کنی،همین الان اسمتو بنداز توی جام عزیزم. وگرنه تا چند دقیقه جلوت رو میگیرن!》 جوری که انگار از یک لوله تنگ و تاریک خارج شود،از ذهن آن مرد خارج شد. جمیعت زیادی اطرافش را گرفته بودتد. آنجلینا گفت《بزار برم اما رو خبر کنم! انگار باز بهت جمله وارد شد!تکون نخور!》 دنیز سریع بلند شد و با دستپاچگی تگه کاغذی برداشت و اسمش را با عجله نوشت
{دنیز گلرت/گلوریا گریندل والد. هاگوارتز} خیلی سریع سمت جام رفت و جوری که انگار از همان اول مانعی نبود،جلو رفته و اسمش را انداخت. درست همان لحضه، دامبلدوری که نفش نفس میزد جلوی در نمیان شد!
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
@Deniz
سدرالا خواهر کلارا هست دیگه؟
______
اره
کوچکترین خواهرش
کلارا بلک و آیلین پرینس(که البته اسمای واقعیشون رو نمیگم. چون اگه میخواستن کسی اسمشون رو بدونه همه جا اسمای واقعیشون رو میگفتن)که اولین خوانندگان داستانم بودن... اگه حمایت اونا نبود،اگه معرفی اونا نبود،شاید همون چند پارت اول داستان رو به امون خدا ول میکردم...
______
آقااااااا من اصلا انتظارش رو نداشتمممممم
از اونی که فکر میکنی برام با ارزش تری🙂🫂
《من خودم از مبارزان این مسابقه بودم،البته با برادران آمریکایی از مدارس ایلورمورنی و کستلوبروشو! از این گذشته،من مطمئنم جان دوشیزه والد با این همه اقدامات امنیتی پایدار باشه!》
______
حق
فکر کردین میزارن آسیبی به کسی برسه؟
دامبلدور کشکه آیا؟
دامبلدور که از خداشه از دست دنیز خلاص بشه....
باید بگیم پروفسور اسنیپ یا پروفسور چینگ کشک نیستن🥲
@Deniz
اینا رو معرفی میکنی؟من اینقدرا هم آشنا نیستم به خواندانتولی آندرومدا رو میدونم
______
کیگانوس بلک: سوین فرزند فینیاس نایجلوس بلک. به دلیل حمایت از مشنگ ها و مشنگ زاده ها اسمش از شجره نامه خط خورد(جد پاتر ها هم هست. و همچنین جد بلاتریکس و نارسیسا و آندرومدا)
فینیاس بلک: دومین فرزند فینیاس نایجلوس بلک. به علت اzدواج با یه مشنگ اسمش از شجره نامه خط خورد
سدرلا بلک: کوچکترین فرزند آرکتوروس بلک و نوه ی فینیاس نایجلوس بلک. دختر طرد شده ی آرکتوروس. جد ویزلیا
سدرالا خواهر کلارا هست دیگه؟
《ولی این مسابقه خطرناکه!اون بچست!》
____
یه بار دیگه بگین بچه با پشت دست میزنم تو دهانتون
کلارا حق با جاناتانه....
دنیز تجربه نداره
《ولی باید کاری از دستت بر بیاد،آلبوس! پروفسور چینگ شما سیصد سالتونه!باید افسونی بلد باشین!!》
______
یاد فلامل افتادم
ولی فرقش با فلامل اینه که فلامل به زور اکسیر زندست ولی یان(اسم کوچیکش یان هست) جادوگر باستانیه و روحش به قدری غنی هست که جاودانه باشه
《جان! جام تصمیم گرفته! گرچه منم مخالفم. تو سال مسابقه برادرم هم اینجوری شد!گرچه اونموقع یه پسر چهارده ساله در کار بود دامبلدور!نه یه دختربچه سیزده ساله!》
_____
این دختر بچه ۱۳ ساله میتونه همتونو بگیره خورد و خاکشیر کنه پس سکوت لطفا
《همون که واسه ما خوبه رفیق!انگار کلا به رقیب نداریم!》
______
تو خوبی
@Deniz
کلارا تو کل بلک ها(بجز تو،سیریوس و الکس) یه نفر رو بگو که به انسان متعصب به اصل و نسب نباشه...فقط یه نفر
______
فقط یه نفر؟
اوکیه
کیگانوس بلک
فینیاس بلک(فینیاس نایجلوس نه هاااااا پسرش)
آندرومدا بلک
سدرلا بلک
کلا خاندان ویزلی
کلا خاندان پاتر
بازم بگم؟
اینا رو معرفی میکنی؟
من اینقدرا هم آشنا نیستم به خواندانت
ولی آندرومدا رو میدونم
《اگه مثل چهار سال قبل قرار باشه تو مرحله آخر دوئل کنیم چی؟این بچه نمیتونه! اگه مثل سال هری پاتر یه اژدها در کار باشه چی؟این دختر هنوز بچست!》
______
برادر چغندر نیستااااا
فرزند قوی ترین جادوگر سیاه قرنه
کلارا یکم منطق
حق با جاناتانه.
مثلا تو یه بشکه نفت داری
وقتی به قدری سواد نداری که بدونی چطوری نفت رو به پلاستیک تبدیل کنی داشتن نفت چه سودی برات داره؟
دنیز جمعا دوسال آموزش دیده....