این داستان و خودم نوشتم لطفا حمایت کنید ، ناظر قشنگم ترو خدا شخصی نکن ، رد هم نکن
روزی بود روزگاری بود ، دو دوستی به اسم الیزا و باربارا باهم دیگر دوست بودن ، اونا از کلاس دوم تا الان که دانشگاه میرفتن دوست بودن و باهم دیگه مثل خواهر بودن ، الیزا چون عاشق رز سفید بود ، باربارا رو رز سفید من صدا میکرد ، و باربارا هم که عاشق رز قرمز بود الیزا رو رز قرمز من صدا میکرد ، اونا هر روز از خواب بیدار می شدن و به دانشگاه میرفتن. از خوابگاه تا دانشگاه راهی نبود . فقط حدود یک کیلومتر راه داشت . الیزا متولد ۶ مارس بود و باربارا متولد ۱۷ آگوست بود و تا آگوست هم فقط چند روز مونده بود.چند روز گذشت و گذشت و ماه آگوست فرا رسید . اما الیزا اصلا متوجه نشد . تا اینکه یک شب . . .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
قشنگ بود
مرسی 🌹✨
🤡🤡
جان ؟
رز سفید من اسم اهنگ هست و من رو یاد یکی میندازع
من از همین آهنگ این داستان رو ساختم .
تورو یاد کی میندازه ؟