خوب سلام دوستان این یک رمان درماینی شیپ هست امیدوارم ازش خوشتون بیاد ناظر عزیز لطفا رد نکن❤
سال سوم هاگوارتز بود
هرمیون :به خانه ی رون رفتم و بعد با هری و رون و خودم برای اینکه به قطار بریم از بین سکوی نه و ده عبور کردیم همه ی کوپه ها پر بود یک کوپه پیدا کردیم گفتم این کوپه خالیه (البته یک مردی که کتش روی خودش کشیده بود اون جا نشته بود فکر کنم خواب بود)و بقیه جا ها پره بیاین اینجا بشینیم همگی قبول کردند
قطار شروع به راه افتادن کرد و در همین حین هم باران تندی میبارید
رون : هی بچه ها به نظرتون خوابه؟
هری : من که اینطور فکر میکنم و سپس در رو بست
خبر این که سیروس بلک از ازکابان فرار کرده بود همه جا پیچیده بود سیروس بلک قبلا دوست پدر و مادر هری بوده ولی بعد به اون ها خیانت کرده و اونجوری هم که بوش میومد قصد کشتن هری رو داشت عکس روزنامه مردی که داشت داد میزد رو نشان میداد جدا وحشتناک بود ٫
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
عالییی بود...
پارت بعد پلیززززز💚🐍💚🐍
خیلی ممنون که خوندی مرسییی💚
گذاشتم فعلا تو صف بررسیه