جنگی که نجاتم داد
و قسمت دومش جنگی که بالاخره نجاتم داد
بهترین کتابیه که تا الان خوندم و مال نشر پرتقال هست
متن پشت جلد: جمعه صبح خیلی زود کفشهای مام رو دزدیدم مجبور بودم تنها کفشهایی بود که توی خانه داشتیم البته به جز کفشهای جیمی که حتی برای پای معیوبم هم کوچک بودند کفشهای مام خیلی برایم بزرگ بودند اما جلویشان را با کاغذ پر کردم دور پای مشکل دارم را پارچه پیچیدم بند کفشهایم را محکم بستم .کفش ها حس عجیبی میدادند اما حدس میزدم در پایم بمانم جیمی بهت زده نگاهم میکرد آرام گفتم مجبورم بپوشمش وگرنه مردم پام رو میبینن گفت وایسادی راه میری! لحظه بزرگی که منتظرش بودم همین بود اما حالا برای مهم نبود خیلی چیزها پیش رو داشتم آره میتونم نگاه تندی به مام انداختم که روی تخت پشت به ما خوابیده بود و خروپف میکرد به
من افتخار میکرد ابداً
خیلییییی کتاب قشنگیه
کتابخانه ی نیمه شب،کتاب بازها،پاستیل بنفش
مخصوصا کتابخانه نیمه شبببببب