گایز توی نظرات میزارم و پین میکنم:)🌼✨
نظرسنجی
عشق تلخ تو:)P⁸
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
پارت ۹ توی نظرسنجی بعدیه:)👍🏻💗
وقتی بیدار شدم توی یه اتاق تاریک که یه پنجره سمت راست بود و ازش نور میزد بودم. به دست و پاهام نگاه کردم که دیدم به یه صندلی بسته شدم. بعد چند دقیقه در باز شد و یه مرد گنده و مردی که ازشون قد کوتاه تر بود اومدن داخل.
یونجون:« ارباب جئون میخوان شما رو ببین.» -«ولی الان که ساعت ۵ صبحه-_-» یونجون:« دستور اربابه!» -«خیلی خب بابا اومدم.» لباس درست و حسابی پوشیدم و رفتم اتاق پدر. -«بله پدر کاری باهام داشتین؟» یهو یه چیزی خورد توی سرم و همه چیز برام تیره و تار شد...
£«هیچی عمو جان هیچی نشده.» @«با توعم جونگ کوک!» -«متاسفم.» نمیشد کاریش کرد چون پدر دید. حالا باید با چوی روبه رو شم🤦🏻♀️فردا صبح وقتی بیدار شدم یونجون بالای سرم بود. -«اینجا چیکار میکنی؟!»
£« میتونستی مخالفت کنی.» -«نه نمیتونستم!» £«چرا میتونستی قبول نکنی که با اون دختر ezdevaj harze کنی!» -«چی!!!» دستمو بلند کردم که بز*نمش ولی جلوی خودمو گرفتم. همون موقع پدر اومد داخل. @«چیکار میکنین!؟» دستمو آوردم پایین. وای خدایا بدبخت شدم!
-«من واقعا نمیدونم تو از وقتی که من ezdevaj کردم چت شده.» اومد جلو و با انگشت اشاره اش همش میزد به شونم. £«میخواستی چم شه؟ من دوستت داشتم جونگ کوک ولی تو با یکی دیگه ezdevaj کردی!» -«مگه من خواستم این ezdvaj صورت بگیره؟!»
فهمیدم که خوابه چون همیشه موقع خواب گوشیش رو سایلنت میکنه. از اتاقم برگشتم به اتاق مین هی.(علامت مین هی £) £«با اون دختره harze حرف زدی؟» -«چی گفتی؟!» £«گفتم با همسر عزیزت حرف زدی؟»
*از زبون جونگ کوک* وقتی پیش مین هی بودم انگار داشتم عذاب الهی میکشیدم. آخه مگه یه دختر چقدر میتونه حرف بزنه؟! اونم چه حرفی،فقط غیبت. خلاصه که کل شب مغز منو خورد. رفتم یه زنگ به میچا زدم که جواب نداد.
از زبون میچا* بعد از قطع کردن تلفن یه چیزی انگار روی سینم سنگینی میکرد برای همین رفتم روی تخت دراز کشیدم. گوشیمم برداشتم باهاش یکم کار کردم و بعد سایلنت کردم. خوابم میومد برای همین سریع خوابم برد.