لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.
نظرات بازدیدکنندگان (556)
  • سلام، حالت چطوره؟ 🌸

    • سلام سلام
      خوب
      شما چطوریm

    • ای جانم چه عالی🥺🤍
      مرسی منم خوبم
      m?

    • به به
      اشتباه تایپی بود

  • imageAlien
    تو کافر، دل نمی‌بندی...

    به به
    واقعا دلم میخواد تا ته نظرسنجی برم و همه ی اشعارو بخونم

  • کاش جهان خلاصه بشه تو یه جمله یه نگاه یه صدا و جهانم با درک اون به پایان برسه

  • Got this black narcissist off my back
    She couldn't care less, and I never cared more
    So there's no more to say about that

    Except hope is a dangerous thing for a woman like me to have
    Hope is a dangerous thing for a woman with my past
    There's a new revolution, a loud evolution that I saw
    Born of confusion and quiet collusion of which mostly I've known

  • شست باران
    همه‌ی کوچه، خیابان‌ها را
    پس چرا مانده غمت
    بر دل بارانی من!؟

  • روزی که
    دانش لب آب زندگی می‌کرد،
    انسان
    در تنبلی لطیف یک مرتع
    با فلسفه‌های لاجوردی خوش بود.
    در سمت پرند فکر می‌کرد.
    با نبض درخت، نبض او می‌زد.
    مغلوب شرایط شقایق بود.
    مفهوم درشت شط
    در قعر کلام او تلاطم داشت.
    انسان
    در متن عناصر
    می‌خوابید.

  • در نزدیک طلوع ترس،
    بیدار می‌شد.

    اما گاهی
    آواز غریب رشد
    در مفصل ترد لذت
    می‌پیچید.
    زانوی عروج
    خاکی می‌شد.
    آن وقت
    انگشت تکامل
    در هندسه‌ی دقیقا اندوه
    تنها می‌ماند.

  • سال میان دو پلک را
    ثانیه‌هایی شبیه راز تولد
    بدرقه کردند.
    کم‌کم ، در ارتفاع خیس ملاقات
    صومعه‌ی
    نور ساخته می‌شد‌.
    حادثه از جنس ترس بود.
    ترس
    وارد ترکیب سنگ‌ها می‌شد.
    حنجره‌ای در ضخامت خنک باد
    غربت یک دوست را
    زمزمه می‌کرد.

  • هر ساعتم اندرون به جوشت خون را
    واگاهی نیست مردم بیرون را
    الا مگر آنکه روی لیلی دیدست
    داند که چه درد می‌کشد مجنون را؟

  • در نظر بازی ما بی‌خبران حیرانند
    من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
    عاقلان نقطه‌ی پرگار وجودند ولی
    عشق داند که در این دایره سرگردانند

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.