لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.
نظرات بازدیدکنندگان (26)
  • استیو: واستا بینم بهتر شده مشت زدنات نه بابا. حالا به عنوان جایزت ۳ دقیقه کنار دیوار به صورت اسکات بشین. صبا: یعنی چی؟ استیو: نباید ۳ دقیقه صبح دیر میکردی. صبا: حیف که موهامو زدم وگرنه میکشیدمشون.

  • صبا: ناتاشا. ناتاشا: بله. صبا: ما دختر ها ضعیفیم؟ ناتاشا: اینو کی گفته؟ صبا: خودت چی فکر میکنی؟ ناتاشا: من فکر میکنم نباید به حرف یکی که ۷۰ سال تو یخ بوده گوش بدی. حالا بیا بریم‌. صبا: باشه. هرکدوم‌رفتیم تو اتاق خودمون و خوابیدیم. صبح بعد با همون مشکلات ۳ دقیقه دیر رسیدم پایین. استیو: ساعتم و درست کردم و حالا فکر میکنم باید ۳۰ تا شنا بری. استیو: بدو، پنج‌کیلومتر دو! استیو : مشت بزن!

  • دید صبا: ناتاشا اومد نزدیکم. ناتاشا: ببینم دستاتو. (‌رفت به سمت جعبه لوازم کمک‌های اولیه و با چسب کاغذی برگشت. شروع کرد روی مشت هام و باهاش بستن.) ناتاشا: دلیل نمیشه خودتو به خاطر اون به koshtan بدی. تو باید خودتو به خودت ثابت کنی، نه فرد دیگری. برای خودت ثابت شدی؟ صبا:نمیدونم... ناتاشا: پس تلاش کن. قبلش! خواب از همه چیز‌مهم تره. برو بخواب!

  • دید ناتاشا: شب رسیدم‌برج و لباس خوابامو‌ پوشیدم، توی راهرو به سمت آشپزخونه بودم که.. دیدم صدا میاد از توی باشگاه. حتی استیوم تا این وقت شب ورزش نمیکنه، پس‌کیه؟ وارد سالن شدم و...
    ناتاشا: تا این وقت شب اینجا چیکار‌میکنی؟! صبا: هاع؟ اوه سلام...

  • (‌حملات دست استیو داخل ذهن جانب تکرار میشود) اون همیشه با دست چپش از خودش دفاع میکنه و با دست راستش با تمام قدرت به صورت ۹۰ درجه و عمود به صورت حریف میزنه بهش. اون روز از صبح تا شب مکافاتی داشتم با کیسه بوکس.

  • (ذهن صبا: ای دهن تورو من یه روز صاف کنم. زد فمینیست بدبخت.) ۲۰ تا شنامو رفتم. استیو: تا نتونی به یه کیسه بوکس مشت بزنی توقع داری بهت مبارزه یاد بدم؟ فردا ساعت ۶ جلو در...( به صورت خیلی کلیشه ای از در سالن خارج میشود.) صبا: اخه من باید چجوری مگه مشت بزنم؟ که شازده راضی شه؟! عرررررر! نه واستا..

  • استیو: بیا یکم آب بخور. ( ازش آب و گرفتم نوشیدم) استیو: خیلی جای کار داری اینجوری که معلومه. باید بریم سالن، پاشو. ( بلند شدم ، باهم رفتیم سمت سالن بوکس) استیو: به این کیسه بوکس مشت بزن. (‌مشت زدم*) استیو: نگفتم نازش کن، گفتم‌مشت بزن! صبا: اما این چیزی بود که تونی و ناتاشا بهم‌یاد دادن. استیو: تونی خودش توی نبرد تن به تن به دعا کردن میوفته، ناتاشا هم که یه زنه. واستا توهم همونی نباید ازت توقع بیشتری داشته باشم. پس ۲۰ تا شنا برو.

  • استیو: فعلا که زنده ای. اگه نری من میرم‌به کار و زندگیم برسم. ( روی زمین دراز کشیدم و ۱۰ شنا رفتم.) استیو: خوبه پاشو بریم باید ۵ کیلومتر بدوییم. (ذهن صبا: این من با سربازای دهات خودشون اشتباه گرفته یا من اینو؟) دور حیاط برج داشت میدویید، و من سر یک کیلومتر داشتم از هوش میرفتم. تکیه دادم‌به یکی از درختای اونجا و نفس نفس میزدم.

  • ساعت ۵ و ۴۵ دقیقه بود. رفتم جلوی آسانسور تا برم بیرون از محوطه برج. اما.. آسانسور پر بود!!!! ساعت شد ۵ و ۵۰ دقیقه... صبا: جهنم و ضرر از پله ها رفتم‌پایین! تا رسیدم پایین ساعت ۶ شد. در و باز کردم رفتم بیرون. مثل مرده ها افتادم روی زمین. استیو: ۲ دقیقه و ۳ ثانیه دیر کردی. صبا:(با صدای نفس نفس زدن): یک دقیقه و ۴۵ ثانیه. ساعتت عقبه. استیو: باشه پس ۱۰ تا شنا برو. صبا: من من من ۹۳ تا طبقه رو دویدن اومدم پاییننننن! تو از قصد این کار و کردی؟!

  • (نویسنده:برازنده خودش نمیدیده، gav! یه ملت آرزو همینو دارن، از جلو چشام gomsho کپ بزدنت اه اه..)

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.