دلم میخواست از حال میدانستم که تاریخ زندگی من غمانگیز خواهد شد یا نشاطانگیز.
نظرسنجی
ـבـܣߊ߬ ࡅ߭ـے בܝ ܝࡐܝ̇ࡅ߭ـہ ࡊ ܫ̇ܝࡐܢ̣ـ
لینک کوتاه
توجه!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
ساری بچه کامنتاتون پاکیدم اینجا یجور دفتر خاطراته برام که متنای قشنگ و جمع کنم مرسی که درک میکنید:)))
تنها یک برگ مانده بود
درخت گفت :منتظرت میمانم
برگ گفت :تا بهار خداحافظ
بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ دوستش را فراموش کرده بود
ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار
منو از خاطره کم کن تا ابد خدا نگهدار
پروانه ای در انتظار دیدار شمع
دزیره ای در انتظار دیدار ژنرال
ماه ای در انتظار دیدار افتاب
اسمانی در انتظار دیدار زمین
خاکی در انتظار دیدار آب
لیلی ای در انتظار دیدار مجنون
همه این ها عاشق و معشوقه هم بودند ولی بهم نرسیدند
اعترافم را خواستم بگویم اما ترسیدم که تو اورا به اندازه چند مثقال طلا هم با ارزش ندانی پس آتش اعترافم را در سینه با باران اشک های قلبم خاموش کردم و حال از آن فقط یک خاکستر مرده باقیست:)))
احساس من همچون پروانه ای دور غرور تو که همان شمع بود سوخت ساخت اما دریغ از یک نگاه شمع به پروانه ای بی قرار که خود را در این راه فدا کرد اما تو با او وفا نکردی .
بلاخره کم کم قبول میکنیم که بعضیها برای ما نیستن، مهم هم نیست چقدر دوستشون داریم یا چقدر براشون تلاش کردیم.
•از همه گریخته ام،گرچه میان مردمم
•دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
•چون دلت با من نباشد هم نشینی سود نیست...
•هرچیزی در خیال بگنجد،واقع است پس تصورش کن
تو سکوت مرا بشنو که صدای غمم نرسد به کسی
و ما دوباره سبز میشویم در اوج آوارگی!