بعد عید... امروز مدرسه ها باز میشه😉سارینا و ساشا حاضر شده بودن برن در زدن سوزان بود سارینا رفت درو باز کرد«سلام» «سلام» بچه ها خدافظی کردن بعد با هم رفتن. تو راه سارینا ک سوزان خیلی هیجان داشتن امروز سرود نمایش بود😆ساشا گفت«مگه اولین بارتونه سرود میخونین که اینقد هیجان دارین😐😅» سارینا گفت«نمایش آره اولین بارمونه» ساشا سرشو کج کرد سوزان گفت«سارینا اونا تکین و ایلیا نیستن» «آره خودشونن» ساشا گفت«اون دختره کیه» «احتمالا خواهر تکینه» رفتن رسیدن بهشون سارینا گفت«سلام بچه ها» «عه سلام» دختره گفت«سارینا اینه» و با انگشت سارینا رو نشون داد تکین گفت«آره» ایلیا گفت«از کجا فهمیدی😐» «مشخصه دیگه» ایلیا به سارینا نگاه کرد سارینا هم به ایلیا نگاه کرد ایلیا گفت«ها آره دیگه مشخصه» تکین گفت«خواهرم تارا» سارینا و سوزان و ساشا گفتن«خوشبختم» تکین به ساشا اشاره کرد و رو به تارا گفت«اینم داداش ساریناست که گفتم فک میکردم هفتمه» ساشا و سوزان گفتن«هفتمه😐» سارینا هم خندید تکین گفت«فک میکردم هفتمه آخه سارینا میگفت درس های هفتمو یادش میده گفتم حتما هفتمه دیگه» ساشا گفت«چه ربطی داره آخه😂» سوزان به ساشا اشاره کرد و گفت«آخه کجای این به هفتمیا میخوره😂» تارا گفت«والا سارینا هم به شیشمیا نمیخوره» همه خندیدن دوباره تارا«تو هم سوزانی» «آره» ایلیا گفت«این دیگه مشخص نیست» تارا گفت«چرا کاملا مشخصه» «کجاش مشخصه آخه» «تو خنگی وگرنه مشخصه» دیگه همه مردن از خنده🤣
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
وقتی روی عکس تست هم کراش میزنی:»
ای هوار:|💔
😅💔