صبح ساعت 6... ساعت زنگ زد سارینا بلند شد خاموشش کرد سوزانم بلند شد گفت«صبح بخیر» «صبح بخیر» سارینا بلند شد سوزان سر جاش خودشو کش داد سارینا زد به شکمش سوزان جیغ زر آی شکمشو گرفت بعد خندیدن😂سوزان گفت«خیلی الاغی😅» «اختیار دارین چشاتون الاغ میبینه😊» سوزانم بلند شد با انگشت زد به پهلوی سارینا سارینا جیغ زد و پرید هوا بعد پرید رو سوزان و خندیدن بعد یهو یکی درو باز کرد دو تایی پریدن هوا😐سونیا بود😂گفت«چه خبرتونه سر صبحی» سارینا و سوزان خندیدن سونیا رفت سارینا رفت دسشویی اومد بیرون بعد سوزان رفت افتاد زمین😐😂یه صدای شالاپی اومد بعدش سوزان جیغ زر سارینا ترسید گفت«چی شد» سوزان با خنده و ناله گفت«افتادم😣😂» «زنده ای» «نه روح شدم» «آها لطفا نصف شبی منو نخور» «میام میخورمت» یکم بعد سوزان اومد بیرون گفت«اه سر تا پام خیس شد😑» سارینا نگاش کرد پقی زد زیر خنده😂سوزان گفت«زهرمار زمینو خیس کردی میخندی» «تو خودت بیشتر از زمین خیس شدی😂»
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)