تکین اومد گفت«سارینا خانم ببخشید سارینا» سارینا با خنده نگاش کرد تکین نیشخند زد😁بعد گفت«اون کتابی که گفتین...» سارینا پرید وسط حرفش گفت«*گفتی*» تکین ادامه داد«گفتی اسمش چی بود» «چاکو» «آها مرسی» «خواهش میکنم. نسخه تیزهوشان هم داره اسمش چوکا عه» «تیزهوشانو میخوایم چیکار ما تو همین کندهوشان موندیم بریم *تیزهوشان* بخونیم» سارینا خندید گفت«حالا من گفتم که گفته باشه» «باشه مرسی» «خواهش میکنم» بعد که رفتن سوزان به سارینا گفت«تو که از تکین و ایلیا متنفر بودی چی شد پس😉» «از وقتی شروع کردم باهاشون درس کار کردن دیدم اونقدرا هم بد نیستن فقط باید باهاشون راه بیای مخصوصا تکین اگه باهاش راه بیای خیلی خوب باهات راه میاد حالا ایلیا یه ذره بد قلقه که اونم باز اوکیه» «سوال اصلی اینه که چطوری قبول کردی باهاشون کار کنی» «خب همکلاسیامن منم شاگرد اول کلاسم وضیفمه با همکلاسی هایب که تو درس ضعیفن کار کنم کار جدا دوستی هم جدا» «یعنی عاشق مسئولیت پذیری شما دو تام😄» «ما دو تا؟» «تو و ساشا» «آها»
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
.های!
قصد ندارم تبلیغ کنم:/
امیدوارم ناراحت نشی♡
یه نویسندم تو یه اکانت جدید❦︎
اکانت قبلیم به دلایلی پرید ._.
خوشحال میشم ازم حمایت کنی و به داستانم سر بزنی!3>
حتما میبینم♡