پارت جدید🫀
Donnie:
همینطور که با خودکار روی میز، بازی میکرد، گفت:
-چیزی پیدا نکردی نه؟
سرم رو به نشانه "نه"تکان دادم. خواستم چیزی بگم اما با شنیدن حرفش، یه لحظه همه چیز رو فراموش کردم :
مایکی: دلم براش خیلی تنگ شده دانی. بیشتر از هر وقت دیگه ای . . .
به چشم های آبی رنگش خیره شدم. اشک های بلوریش جمع شده بود و همچون قطرات باران، روی صورتش غلط میخوردند. هر اشکی که پایین میومد، قلبم رو بیشتر مچاله تر میکرد. برادر کوچیکم دلش برای کسی تنگ شده که دیگه به این زودی ها برنمیگرده. اصلا چرا برگرده؟ اون که به ما نیازی نداره؛ نه اون و نه ما.
چیزی نگفتم و به مانیتور خیره شدم...
[فلش بک]
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
منی که هر هفته میام به اکانتت سر میزنم تا فقط ببینم که برگشتی:))))
لطفا پارت های جدید رو بزار هنوز هم فعالیت میکنی آیا؟من عضو جدیدم
هلوووو خوشحالم که عضو جدید هستش
خب راستش میخوام کلا تموم شده تا همش بزارم
چرا پارت چهارش تو اکانتت نیست؟🥲
شت؛_؛
میشه لطفا پارت چهار رو توی پیوی برام بفرستی؟🥲
نخونمش میمیرمممممم
و راستی
من پارت بعدو میخوااااممممممم داستانات محشرنننننننننننننن
اینکه میبینم کراش بچگیام....🥲💔
ناظرش من بودم
داستانت جالبه ادامه بده
ممنونم؛_؛
خوشحالم اینو میشنوممممم